فيلم روز♦ سينماي جهان
سال نوي ميلادي را درون حالي آغاز مي کنيم کـه آخرين فيلم هاي مطرح کارگردان هاي نامي سراسر دنيا بر پرده سينماهاست. پيام تبريک براى دندون دراوردن بچه همـه تلاش مي کنند که تا پيش از اعلام اسامي نامزدهاي اسکار فيلم خود را بـه نمايش درون آورند و مفري براي حضور درون اين رقابت جذاب و مـهم بيابند. پيام تبريک براى دندون دراوردن بچه اين بار از ميان اين گونـه فيلم ها و آثار قابل اعتناي ديگري کـه در هفته گذشته به نمايش درون آمدند، پيام تبريک براى دندون دراوردن بچه هفت فيلم را براي معرفي برگزيده ايم...
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>ترور جسي جيمز توسط رابرت فورد تر</strong> <strong>The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford<strong>
کارگردان: پيام تبريک براى دندون دراوردن بچه اندرو دومينيک. فيلمنامـه: اندرو دومينيک بر اساس داستاني از ران هنسن. موسيقي: نيک کيو، وارن اليس. مدير فيلمبرداري: راجر ديکينز. تدوين: کرتيس کلايتون، ديلن تيچنور. طراح صحنـه: پاتريشيا نوريس. بازيگران: براد پيت[جسي جيمز]، مري لوئيز پارکر[زي جيمز]، بروکلين پرولکس[مري جيمز]، داستين بالينجر[تيم جيمز]، کيسي افلک[رابرت فورد]، سام راکول[چارلي فورد]، سم شپرد[فرانک جيمز]، گرت ديلاهانت[اد ميلر]، پل اشنايدر[ديک ليديل]. 160 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: The Assassination of Jesse James. نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/افلک از انجمن منتقدان رسانـه ها. برنده جايزه بهترين فيلمبرداري و نامزد جايزه بهترين موسيقي و بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدين شيکاگو، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري از مراسم انجمن منتقدان دالاس فورت ورث، نامزد گولدن بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/افلک، نامزد جايزه بهترين بازيگر/افلک و بهترين فيلم سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزره بهترين فيلم، بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از انجمن منتقدان فيلم سن فرانسيسکو، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد و نامزد بهترين طراحي صحنـه، بهترين فيلمبرداري و بهترين موسيقي از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحاديه بازيگران سينما، برنده جايزه بهترين بازيگر و نامزد شير طلايي از جشنواره ونيز.
سال 1881. جسي جيمز 34 ساله بعد از 14 سال غارت قطارها، بانک ها و دليجان ها درون حال کشيدن نقشـه سرقتي تازه و همزمان دور ماندن از تير رس جايزه بگيراني هست که درون صدد شکار اويند. همکار ثابت اش-برادر بزرگترش فرانک او را ترک کرده که تا زندگي آرامي براي خود دست و پا کند. جسي براي سرقت آخر نياز بـه افرادي تازه دارد، اما نمي داند بـه چهي مي تواند اطمينان کند. تنـها افراد درون دسترس خلاف کاراني خرده پا بـه نام برادران فورد هستند، اما اعتماد جيمز بـه رابرت فورد کـه خود را شيفته وي اعلام مي کند، بـه بهاي زندگي جسي جيمز تمام مي شود.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک وسترن زيبا، قوي، حماسي و شاعرانـه درباره سرنوشت تراژيک مردي کـه هنوز بسياري بر سر ياغي يا قهرمان بودن وي اختلاف دارند. مردي کـه سرنوشتي همچون تراژدي هاي يوناني را زيست و توسط مردي کـه به او اطمينان کرده بود، تير خورد.
ترور جسي جيمز توسط رابرت فورد ترسو يکي از بهترين نمونـه ها براي بازيافت ژانري از دست رفته است، آن هم درون زمانـه اي کـه به نظر مي آيد همـه قصه ها ديگر گفته شده است. بعد بايد قصه هاي کهن را با توسل بـه ابزار روزآمد روايت کرد. اتفاقي کـه در دهه 1970 براي گونـه وسترن افتاد واني چون رابرت آلتمن با مک کيب و خانم ميلر، ترنس ماليک با روزهاي بهشت و دروازه بهشت، سام پکين پا با پت گرت و بيل د کيد، کلينت ايستوود با جوزي ولز ياغي، جان ميليوس با جرميا جانسون و... کوشيدند که تا خوني تازه درون رگ هاي آن جاري کنند.
سينماي آمريکا کـه هميشـه از فقدان پيشينـه تاريخي رنج، دستمايه لازم براي ساخت فيلم هاي تاريخي و حماسي- و حتي درون ابعاد بزرگ تر اسطوره سازي- را درون ميان حوادث دويست سال پيش جست و جو کرده است. بديهي هست در سينماي کشوري کـه ژانر وسترن بومي ترين گونـه آن محسوب مي شود، قهرماناني غير از مردان قانون و ياغيان وجود ندارند. سينماي آمريکا اما بـه ياغيان هميشـه بيشتر دلبستگي داشته و کوشيده که تا چهره اي اسطوره اي از آنان ترسيم کند. افرادي همچون بيلي د کيد قانون شکني کـه اصولاً شکل گيري اسطوره اش را مديون سينماست، يا بوفالوبيل کـه شـهرت سوئي درون از ميان بردن سرخ پوست ها و بوفالوها دارد، بل استار تنـها ياغي زن درون جمع مردان و از همـه مـهم تر جسي جيمز کـه جوانمرگ شد[پديده محبوب اسطوره سازان آمريکايي] و هنوز نزاع بر سر راهزن يا قهرمان بودنش ادامـه دارد. همـه اين افراد و بسياري ديگر خيلي زود بـه سينما راه پيدا د. شايد بوفالو بيل و جسي جيمز خوش اقبال ترين شان بودند. ويليام فردريک کودي مشـهور بـه بوفالوبيل کـه خود وارد حرفه سرگرمي سازي شده بود، بعدها نقش خود را در برابر دوربين بازي کرد. چند سال بعد از او، تنـها فرزند جسي جيمز نيز نقش پدر را درون دو فيلم بازآفريني نمود و اينک تعداد فيلم هايي کـه شخصيت جسي جيمز درون آن بـه نوعي حضور داشته بـه رقم 71 رسيده است.
ترور جسي جيمز توسط رابرت فورد ترسو آخرين آنـهاست کـه بر اساس رمان ران هنسن ساخته شده و قصد دارد که تا زندگي خصوصي مشـهورترين ياغي آمريکايي بـه تصوير بکشد. اما بيهوده هست اگر بگويم کـه فيلم بـه همان اندازه کـه به جسي جيمز تعلق دارد، متعلق بـه رابرت فورد نيز هست. داستان دو مرد؛ يکي ترسو کـه در حسرت افسانـه شدن مي سوزد و ديگري کـه افسانـه است، اما مي داند اينـها را بـه قيمت چهره خشونت بارش و خوني کـه دستانش را سرخ کرده، به دست آورده است. فيلم نمايشگر تلاقي راه اين دو مرد است. نمي خواهم بر قضاوت شما قبل از ديدن فيلم تاثير گذاشته باشم، اما راهي کـه رابرت فورد ترسو براي بـه دست آوردن شـهرت انتخاب کرد چيز تازه اي نبود. اتفاقي کـه بعدها درون حق خودش تکرار شد که تا مردي ديگر لقب"قاتل مردي کـه جسي جيمز را کشت" بـه دست آورد!
اندرو دومينيک متولد 1967 ولينگتون، نيوزيلند است. اما از دو سالگي درون استراليا زندگي کرده و در سال 1988 از مدرسه سينمايي سوينبورن شـهر ملبورن فارغ التحصيل شده است. اولين فيلمش قصاب را درون سال 2000 بر اساس زندگي مارک براندون تبهکار بدنام استراليايي ساخت کـه براي او بازيگر اول فيلمش-اريک بانا- شـهرتي قابل توجه بـه ارمغان آورد. ترور جسي جيمز بعد از 7 سال وقفه، دومين فيلم او محسوب مي شود. فيلمبرداري ترور جسي جيمز درون سال 2005 تمام شد، اما تدوينش دو سال طول کشيد. و زماني بـه نمايش درون آمد کـه دومينيک سرگرم کار روي سومين فيلمش است.
ترور جسي جيمز توسط رابرت فورد ترسو يک وسترن 30 ميليون دلاري هست که سه نام بزرگ درون تهيه آن سهم داشته اند[براد پيت، ريدلي اسکات و توني اسکات]. فيلمي کـه از نظر سبک تصويري بسيار شبيه بـه آثار ترنس ماليک از کار در آمده و مي تواند سرآغازي تازه براي ژانر وسترن باشد. بعد غفلت از تماشاي آن امري نابخشودني است!ژانر: زندگي نامـه، جنايي، درام، وسترن.
<strong>شب متعلق بـه ماست We Own the Night</strong>
نويسنده و کارگردان: جيمز گري. موسيقي: وويچک کيلار. مدير فيلمبرداري: خواکين باکا-آساي. تدوين: جان اکسلراد. طراح صحنـه: فورد ويلر. بازيگران: ژواکين فونيکس[رابرت"بابي" گرين]، اوا مندز[آمادا خوارز]، مارک والبرگ[سروان جوزف"جو" گروسينسکي]، رابرت دووال[معاون رئيس پليس آلبرت"برت"گروزينسکي]، الويدوف[واديم نژينسکي]، دومينيک کولون[فردي]، دني هاچ[جامبو فالستي]، اولگ تاکتاروف[پاول لوبيارسکي]، موني موشونوف[مارات بوژايف]، توني موسانته[سروان جک شاپيرو]. 117 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد نخل طلاي جشنواره کن.
نيويورک، سال 1988. يک محموله بزرگ ماده مخدر درون شـهر پخش شده و با خود موجي از تبهکاري و خشونت بي سابقه بـه همراه اورده است. نيروي پليس کـه از فقدان مواد قانوني لازم و از همـه مـهم تر اسلحه و نفرات رنج مي برد، قادر بـه جلوگيري از قاچاق چيان مسلح نيست. کار بـه جايي رسيه کـه هر ماه حداقل دو پليس کشته مي شود. جنگي کـه آغاز شده بـه زودي دامن گنـهکار و بيگناه را با هم مي گيرد. تبهکاران کـه کلوب شبانـه اي درون برايتون بيچ متلعق بـه مارات بوژايف را پاتوق خود کرده اند، سعي دارند مدير آنجا- رابرت "بابي" گرين- را بـه سوي خود جذب کنند. اما بابي با تمام قوا تلاش مي کند از دنياي تبهکاران فاصله گرفته و خود را درگير کارهاي کثيف نکند. بابي با وجود اين کـه طرز زندگي دور از عرفي دارد، اما سخت دل بسته دوست ش آماداست و تنـها رويايش راه انداختن کلوب تازه اي در منـهتن است. اما پدر- معاون رئيس پليس آلبرت"برت"گروزينسکي- و برادرش- سروان جوزف"جو" گروسينسکي- که درون خدمت نيروي پليس هستند، از وي مي خواهند که تا خود را از اين دنيا بيرون بکشد. بابي مخالفت مي کند و در حمله افراد برادرش بـه کلوب دستگير مي شود. جو خيلي زود بابي را آزاد مي کند، اما درون بازگشت بـه خانـه هدف گلوله تبهکاران قرار مي گيرد. همـه چيز عليه بابي است، و همين امر باعث مي شود که تا سرانجام بابي طرفي اختيار کند. جو درون بيمارستان بستري هست و بابي با کمک يکي از همکاران پدرش سعي مي کند که تا ردي از پناهگاه قاچاقچيان مواد پيدا کند. محل بسته بندي و توزيع مواد کشف مي شود، اما پليس ناچار مي شود واديم نژينسکي- زاده بوژايف و يکي از خطرناک ترين تبهکاران روس- را بعد از دستگيري رها کند. قاچاق چيان روس کـه خبرچين بودن بابي را دريافته اند، سعي کنند که تا او را از ميان بردارند. بابي کـه به خدمت نيروي پليس درون آمده، شاهد کشته شدن پدرش توسط آنـها مي شود. اما وقايع هولناک بزرگ تري نيز درون راه هستند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جيمز گري متولد 1969 را با اولين فيلمش اودساي کوچک شناختيم. فيلمي کـه در 24 سالگي آن را کارگرداني کرده بود، اما حاصل کارش فيلمي بـه غايت خوش ساخت و تيره درباره روابط ميان مافياي روس درون آمريکا بود. اودساي کوچک از سوي منتقدان تحسين شد و جايزه شير نقره اي جشنواره ونيز را ربود. همـه منتظر بودند که تا گري بلافاصله و به پشتوانـه اين توفيق دست بـه کار ساختن فيلم بعدي شود. اما زمان گذشت و درست زماني کـه همـه جيمز گري را فراموش کرده بودند با فيلم محوطه/ياردز [2000] بازگشت.
گري درون نيويورک[کوئينز] بزرگ شده و در مدرسه سينمايي دانشگاه جنوب کاليفرنيا درس خوانده است. تصميم داشت که تا نقاش شود، ولي درون نوجواني با فيلم کاپولا آشنا شد و راه خود را عوض کرد. پدر و مادرش از مـهاجران روس هستند و هر سه فيلمي کـه ساخته درون محيطي مي گدرند کـه او بـه خوبي مي شناسد. [ياردز را درون محله اي ساخته کـه خود درون آن بزرگ شده است]. گري تاکنون دو بار براي فيلم هاي ياردز و شب متعلق بـه ماست نامزد دريافت نخل طلاي جشنواره کن بوده است. او هم اکنون سرگرم کار روي فيلم بعدي خود بـه نام دو عاشق هست که امسال بـه نمايش درون خواهد آمد. شب از آن ماست کـه نام خود را از شعار پليس نيويورک درون دهه 1980 گرفته[به عنوان قولي بـه مردم براي کنترل کارهاي غير قانوني کـه در شب انجام مي گيرد، از جمله تجارت مواد مخدر]است، شايد درون مقايسه با قول هاي شرقي ديويد کراننبرگ خشونت زيادي از مافياي روس را بـه نمايش نمي گذارد. البته هدف گري همچون دو فيلم پيشين خود نيز بيشتر نمايش تراژدي زندگي دو مرد درون دو سوي قانون هست که درون اودساي کوچک از وراي رابطه دو برادر بـه بهترين وجه روايت کرده بود. محوطه/ياردز نيز آن درون رابطه ميان دو دوست تصوير مي کرد و اينک بار ديگر دو برادر کـه ظاهراً درون دو سوي قانون قرار دارند و يکي از آنـها بايد وفاداري خود بـه خانواده اش و درستکاري اش را نيز اثبات کند. خط قصه بعد از تماشاي از دست رفتگان اسکورسيزي کـه قصه اي مشابه داشت، اندکي تکراري بـه نظر مي رسد.
اما شب متعلق بـه ماست يک فيلم 21 ميليون دلاري با بازي هاي خوب، فيلمبرداري درخشان و پيرنگ هاي فرعي جذاب-مانند رابطه واقعاً عاشقانـه آمادا و بابي- و کار چيره دستانـه گري با صدا و تصوير هست که سبب مي شود که تا فيلم را بـه عنوان يک کار جنايي بسيار خوش ساخت که تا انتها دنبال کنيد. فقط تنـها نتيجه اي کـه شايد بگيريد اين است: نبرد براي کنترل شب بيهوده است!ژانر: جنايي، درام، مـهيج.
<strong>شب هاي بلوبري من My Blueberry Nights</strong>
کارگردان: وونگ کار واي. فيلمنامـه: وونگ کار واي، لارنس بلاک بر اساس داستاني از کار واي. موسيقي: شيگرو اومـه باياشي. مدير فيلمبرداري: داريوش خنجي. تدوين: ويليام چانگ. طراح صحنـه: ويليام چانگ. بازيگران: نورا جونز[اليزابت]، جاد لا[جرمي]، ديويد استراتين[آرني]، ناتالي پورتمن[لسلي]، هکتور اي. لگوئيلوف[آشپز کافه]، ريچل وايس[سو لاين]، چان مارشال[کاتيا]. 111 دقيقه. محصول 2007 هنگ کنگ، چين، فرانسه. نامزد نخل طلاي جشنواره کن.
اليزابت بعد از يک جدايي دردناک از محبوبش، تصميم گيرد که تا براي پشت سر گذاشتن زندگي و خاطرات تلخ گذشته اش در داخل آمريکا سفر کند. وي همزمان با کافه دار جواني بـه نام جرمي آشنا مي شود و براي درآوردن خرج سفر شروع به پيشخدمتي مي کند. اليزابت درون محل کار خود با مشتريان مختلفي- که آرزوهايشان بزرگ از خودشان است- آشنا مي شود، از جمله يک افسر پليس غمگين و همسرش کـه او را بـه خاطر مردي ديگر ترک کرده و هنرپيشـه اي کـه مرتباً بدشانسي مي آورد و سعي دارد که تا نظمي بـه کار خود بدهد. او بعد از برخورد با اين افراد تنـهايي عميق، خلاء و استرس را شناخته و درمي يابد کـه سفر را بايد از اعماق روح خود آغاز کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شب هاي بلوبري من اولين فيلم انگليسي زبان وونگ کار واي هست که با هزينـه اي معادل 10 ميليون دلار توليد و اولين بار درون جشنواره کن سال گذشته بـه نمايش درون آمد.
وونگ کار واي متولد 1956 شانگهاي است. اما درون 5 سالگي برادر و س را ترک و به هنگ کنگ مـهاجرت کرده است. که تا 13 سالگي قادر نبود بـه لهجه اهالي هنگ کنگ[کانتوني] سخن بگويد. هرگز بـه دانشکده سينمايي نرفته و فقط درون يک دوره آموزش فيلمنامـه نويسي شرکت کرده است. خودش مي گويد کـه شيوه روايت غير خطي اش را از نويسنده آرژانتيني مانوئل پوئيگ و داستان ماجراي بوئنوس آيرس وي گرفته است. وي اولين فيلمساز چيني هست که چهار بار نامزد نخل طلا و برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشواره کن شده است. بديهي هست با چنين پيشينـه اي رفتن به سراغ آخرين کار توسط تماشاگري کـه تاکنون فيلمي از او نديده باشد، دشوار بـه نظر مي رسد.
اما بايد بگويم هراس بـه خود راه ندهيد، چون اين داگلاس سيرک هنگ کنگي درون اولين فيلم بين المللي خود داستاني سر راست را براي روايت برگزيده است. فيلمي شرح يک سفر روحي و جسمي است. داستان زني کـه با خود و زندگيش مشکل دارد و براي رويارويي با آنـها و يافتن پاسخ تصميم بـه سفر مي گيرد. او درون طول سفر با افرادي مختلف برخورد و پاسخ هايي براي سوال هايش درباره عشق و زندگي مي يابد. يک فيلم ساده، صميمي و خوش ساخت کـه مي تواند درون هر گوشـه دنيا قابل درک و دريافت باشد.
شب هاي بلوبري من فيلمي هست درباره قلبي زخمي و شروعي تازه، شرح يک سفري دراماتيک و اولين تجربه بازيگري نورا جونز آوازخوان کـه شايد بـه قدرت فيلم هاي پيشين کار واي نباشد، اما بدون شک شما هم بايد سهم خود را از کيک بلوبري او دريافت کنيد!
Berry درون زبان انگليسي بـه ميوه هاي توت مانندي گفته مي شود کـه رنگ هاي مختلفي دارد و با آن مربا يا کيک مي پزند. اما فرهنگ هاي دم دست و موجود Blueberry را ميوه قره قاط نام داده اند کـه براي عنوان فيلم بسيار دور از ذهن است. بنابراين از ترجمـه نام فيلم صرف نظر مي کنم و مي گويم کـه دليل نام گذاري فيلم کيک بلوبري هست که درون اولين سکانس فيلم جرمي بـه اليزابت تعارف مي کندو مي گويد کـه تقريباً کمتري از مشتريان او کيک بلوبري سفارش مي دهند. اليزابت: خوب مگه کيک بلوبري چشـه؟جرمي: کيک بلوبري مشکلي نداره، فقط مردم نوع ديگه اي را انتخاب مي کنند. اين را نمي شود گردن بلوبري انداخت... فقط هيچ اونو نمي خواد.اليزابت: صبر کن! من يه تيکه مي خوام.ژانر: درام، عاشقانـه.
<strong>اليزابت: عصر طلايي Elizabeth: The Golden Age</strong>
کارگردان: شکار کاپور. فيلمنامـه: ويليام نيکلسون، مايکل هيرست. موسيقي: کرگ آرمسترانگ، اي. آر. رحمان. مدير فيلمبرداري: رمي آده فاراسيان. تدوين: جيل بيلکوک. طراح صحنـه: گاي دياس. بازيگران: کيت بلانشت[ملکه اليزابت اول]، جفري راش[سر فرانسيس والسينگهم]، کلايو اوئن[سر والتر رالي]، رايس ايفانس[رابرت رستون]، خوردي مولا[فيليپ دوم شاه اسپانيا]، ابي کورنيش[بس تراکمورتون]، تام هولاندر[سر امياس پوله]، سامانتا مورتون[مري استورات]، آنتوني کاريک[کاردينال اسپانيا]، ديويد ترلفال[دکتر جان دي]، ادي ردماين[تامس بابينگتون]. 114 دقيقه. محصول 2007 انگلستان، فرانسه، آلمان. نام ديگر: The Golden Age، Elizabeth - L'âge d'or، Elizabeth - Das goldene Königreich. نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم انجمن منتقدان رسانـه ها، نامزد گولدن گلاب بهترين بازيگر زن، برنده جايزه بهترين طراحي صحنـه از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مارسم اتحاديه بازيگران سينما.
داستان مقطعي طوفاني از زندگي اليزابت اول، يکي از بزرگ ترين ملکه هاي تاريخ کـه در فاصله سال هاي 1558-1603 قريب بـه 45 سال بر تخت سلطنت انگلستان تکيه زد. دوره اي کـه در آن مري، ملکه اسکاتلند و خويشاوند او با فيليپ پادشاه انگلستان همداستان شده و براي از ميان برداشتن او توطئه چيني د. اما حضور مشاوري قدرتمند چون والسينگهام درون کنار اليزابت و اراده نيرومند ملکه سبب شد که تا توطئه ها کشف و بي اثر شود. اما اليزابت مجبور بود همزمان با يکي از بزرگ ترين ماجراهاي شخصي زندگي خود نيز دست و پنجه نرم کند: دل بستن بـه دريانورد جسور و خوش قيافه اي بـه نام والتر رالي کـه به افتخار او بخشي از قاره تازه کشف شده آمريکا را بـه افتخار وي، ويرجينيا نامگذاري کرده بود. مردي کـه دل بـه گرو عشق نديمـه ملکه داده و پنـهاني با وي ازدواج کرده است....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شکار کاپور متولد 1945 لاهور، پنجاب بازيگر، تهيه کننده و کارگرداني هست که با اولين فيلمش معصوم درون 1983 بـه موفقيت و شـهرت عظيمي درون سينماي هند دست يافت. فيلم هاي بعدي وي نيز درون محدوده سينماي هند بسيار موفق بودند و چندين جايزه از مراسم Filmfare نصيبش د، اما پخش جهاني ملکه راهزن کـه بر اساس سرگذشت واقعي فولان ديوي ساخته بود او را بـه همـه منتقدان و سينما دوستان جهان شناساند. ملکه راهزن از سينماي رايج هند فاصله بسيار داشت، فيلمي خشن، بدون و آواز و بدون هنرپيشـه هاي مشـهور باليوود...
اما شـهرت جهاني 4 سال بعد با اليزابت درون انتظارش بود. فيلمي کـه هم او و هم بازيگر نخست فيلمش -کيت بلانشت- را شـهره عالم کرد. با اليزابت بود کـه به جايزه بافتا و گولدن گلاب نزديک شد، اما فيلم بعديش-چهار پر- با وجود بهره مند بودن از بودجه اي 80 ميليون دلاري و ستارگاني شناخته شده، يک شکست کامل و همـه جانبه بـه دنبال داشت. شايد از اين روست کـه بار ديگر بـه دنبال سکه شانس خود برگشته و بعد از وقفه اي 5 ساله بازگشته و ادامـه اي بر فيلم موفق ده سال پيش خود ساخته است.
فيلم بـه رغم تکيه بر داستاين واقعي مانند اغلب دنباله بر خط موفقيت فيلم پيشين گام برمي دارد. اليزابت بار ديگر بايد آزموني سخت را همزمان درون زندگي سياسي و شخصي خويش از سر بگذراند. البته اين بار سهمگين تر، چون پادشاه اسپانيا بـه تاج و تخت وي نظر دارد و با ناوگان مجهز خود بـه سوي انگلستان بـه راه افتاده است. اليزابت بر خلاف فيلم قبلي اين بار درون سني هست که بريدن از دل بستگي عاطفي اش بـه يک مرد کار چندان راحتي بـه نظر نمي آيد و همين امر بر مـهابت واقعه مي افزايد. اليزابت هر چند بار ديگر موفق مي شود که تا با چشم پوشي از عشق بـه يک مرد و وقف خود در راه خدمت بـه ميهن اش-که منجر بـه پيدايش دوران طلايي صلح و آرامش درون انگلستان مي شود- تعادلي بـه زندگي خويش ببخشد، اما قلب مجروحش و لقب ملکه باکره او را آزار خواهد داد. او باقيمانده معصوميت خود را درون اين آزمون با پذيرش اکراه آميز گردن زدن مري از کف مي دهد، عشق را بـه بوته فراموشي مي سپارد و تصميم مي گيرد همچون يک مرد درون جمع مردان ظاهر شود.
فيلم با صحنـه هايي همچون والتر رالي با نديمـه زينت يافته کـه تماشاگر را بـه ياد قسمت پيشين خواهد انداخت، اما از رئاليسم خشن فيلم پيشين دور است. بيشتر بـه فيلمي حماسي/تاريخي شباهت دارد کـه بايد بـه عنوان درسي از تاريخ-در زمانـه اي کـه کمتري حوصله کتب قطور تاريخ را دارد- آن را ديد و با ياد قسمت پيشين دل خوش کرد. هر چند تمامي عوامل موفقيت فيلم قبلي-مانند بازيگران اصلي اش، بلانشت و راش- را درون خود داشته باشد!ژانر: زندگي نامـه، درام، تاريخ.
<strong>يتيم خانـه El Orfanato</strong>
کارگردان: خوآن آنتونيو بايونا. فيلمنامـه: سرگيو سانچز. موسيقي: فرناندو ولازکز. مدير فيلمبرداري: اسکار فائورا. تدوين: النا روئيز. طراح صحنـه: جوزف روزل. بازيگران: بلن روئه دا[لورا]، فرناندو کايو[کارلوس]، روگر پرنسيپ[سيمون]، ميبل ريورا[پيلار]، مونته سرا کارولا[بنينا]، آندرس گرتروديکس[انريکه]، ادگار ويوار[بالابان]، اسکار کاساس[توماس]، جورجينا آولاندا[ريتا]، کارلا گورديلو آليسيا[مارتين]، آلخاندرو کامپوس[ويکتور]، کارمن لوپز[آليسيا]، اسکار لارا[گيلرمو]، جرالدين چاپلين[آئورورا]. 110 و 100 دقيقه. محصول 2007 مکزيک، اسپانيا. نام ديگر: The Orphanage. برنده جوايز بهترين بازيگر زن/بلن روئه دا، بهترني طراحي صحنـه، بهترين فيلمبرداري، بهترين فيلم، بهترين تدوين، بهترين کارگردان تازه کار، بهترين صدا برداري و نامزد موسيقي و بهترين فيلمنامـه از مراسم سينمايي بارسلونا، نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم انجمن منتقدين رسانـه ها، نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جوايز بهترين فيلم، بهترين بازيگر زن، بهترين بازيگر مرد/روگر پرنسيپ، بهترين کارگرداني، بهترين بازيگر نقش مکمل زن/جرالدين چاپلين از مراسم گويا، نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه هئت داوران از جشنواره سن پائولو.
لورا بعد از خريد يتيم خانـه اي کـه کودکي اش را انجا گذرانده بود، تصميم مي گيرد که تا در آنجا ساکن شده و پس از بازسازي بار ديگر پناهگاه کودکان بي سرپرست بنمايد. درون اولين روزهاي ورود بـه يتيم خانـه و در گردشي ساحلي، لورا متوجه مي شود کـه پسرش سيمون دوستي خيالي براي خود يافته است. اين واقعه کم کم راه را براي نگراني لورا باز مي کند، چون وقايعي غير قابل توضيح درون آنجا شروع بـه رخ مي کند. که تا اينکه درون روز جشن پايان بازسازي، سيمون گم شده و در جستجو براي يافتن وي پاي لورا نيز مي شکند. بعد از ناکامي پليس درون يافتن ردي از پسر گمشده، لورا گروهي پير روانشناس متخصص تحقيق درون امور فوق طبيعي را بـه يتيم خانـه دعوت مي کند. هدف وي يافتن ردي از فرزند گمشده و علت بروز اين حوادث است. پيرروانشناس ها با کمک مديومي بـه نام آئورورا شروع بـه کار مي کنند، اما قدم اصلي را بايد خود لورا بردارد. کاري کـه چندان راحت نيست....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
خوآن آنتونيو بايونا متولد 1975 بارسلونا، کاتالونياي اسپانيا نام آشنايي نيست. او با ساختن فيلم کوتاه باعث افتخار من است وب دو جايزه از جشنواره هاي بارسلونا و تولوز آغاز کرد. بعد از ساخت دو فيلم کوتاه ديگر بـه کارگرداني فيلم هاي ويديويي، تبليغاتي و کليپ هاي موسيقي روي آورد. اسپانيايي ها او را بـه خاطر کليپ هايي کـه براي گروه موسيقي OBK، Fangoria، Ella Baila Sola ساخته مي شناسند. يتيم خانـه اولين فيلم بلند سينمايي اوست کـه با کمک و تهيه کنندگي گيلرمو دل تورو ساخته کـه در جشنواره فيلم هاي فانتزي استيگز 1993 با هم آشنا شدند.ي کـه در طول دو دهه پيش ثابت کرده کـه يکي از بهترين روايان قصه هاي راز و خيال است. هزارتوي پان بـه عنوان کامل ترين اثر وي که تا امروز مويد اين نظر هست و اين کـه او مي کوشد تااني را کـه قدرت گذاشتن پا جاي پاي وي دارند را حمايت کنند. نوعي پدرخواندگي کـه نتيجه آنب نمايندگي رسمي اسپانيا توسط يتيم خانـه براي حضور درون ميان نامزدهاي اسکار بهترين فيلم خارجي امسال است.
يتيم خانـه بر خلاف هزارتوي پان کـه قصه اي پريوار داشت، يک داستان اشباح است. خانـه اي نفرين شده و گذشته اي مرموز کـه منجر بـه نابودي پسر بچه مي شود. که تا اينجا يتيم خانـه مي تواند يک فيلم معمولي درون اين ژانر بـه نظر برسد، اما تاثير دل تورو و سبک وي درون اينجا رخ مي نماياند. بازيگران اين درام هراس انگيز راهي درون سکانس پاياني فيلم همچون سکانس انتهايي هزارتوي پان راهي يکسان را انتخاب مي کنند: پناه بردن بـه سرزمين خيال/مرگ...خوشبختانـه کارگردان يتيم خانـه بـه سبياق فيلم هاي گونـه ترسناک ي از خون براي تماشاگر تدارک نديده، اما در رازآميز بودن دست کمي از ديگران[آلخاندرو آمنبار] ندارد. هزارتوي پان يک آليس درون سرزمين عجايب بالغ بود، اما نمي توانم بگويم کـه يتيم خانـه يک پيتر پان بزرگسالان است. با اين وجود ديدني است!ژانر: درام، ترسناک، راز آميز، مـهيج.
ع٦
<strong>خيزش اوباش/خيزش پياده نظام Rise of the Footsoldier</strong>
کارگردان: جولين گيلبي. فيلمنامـه: جولين گيلبي، ويل گيلبي. موسيقي: سندي مک للاند، راس کولوم. مدير فيلمبرداري: علي اسد. تدوين: جولين گيلبي، ويل گيلبي. طراح صحنـه: ماتيو باتن. بازيگران: ريکي هارنت[کارلتون ليچ]، تري استون[توني تاکر]، کريگ فيربراس[پت تيت]، رولند مانوکيان[کريگ رولف]، فرانک هارپر[جکوومز]، بيلي موري\ميکي استيل]، نيل مسکل[دارن نيکولز]، ايان ويرگو[جيمي گرنوک]، کارولاين رز[دني]، ديو لجنو[بيگ جان]، اميل بيچام[کلي]، لارا بلمونت[کارن]. 113 دقيقه. محصول 2007 انگلستان.
داستان زندگي جواني جشن بـه نام کارلتون ليچ درون اواخر دهه 1980 کـه از دعواهاي خياباني و اوباشيگري درون مسابقات فوتبال آغاز کرده و به عضو يکي از بدنام ترين گروه هاي تبهکاري منطقه لندن و ا تبديل مي شود.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اوباشي گري درون حاشيه مسابقات فوتبال پديده اي انگليسي است. زمينـه اي مساعد براي بروز رفتارهاي خشونت آميز و ناهنجار از سوي طبقات فرو دست اجتماع کـه هرج و مرج را بهترين راه يافتن تعادل روحي و پول يا موقعيت مي دانند. پديده اي کـه در تاريخ معاصر انگلستان-مخصوصاً دوران تاچر- وجوهي سياسي هم پيدا مي کند. اما کارلتون ليچ جزو کساني نيست کـه سياست هاي تاچر او را آزرده باشد، او يک تبهکار بالفطره هست که اوباشي گري مقدمـه شکل گيري سيماي او بـه مثابه يک دشمن جامعه مي تواند باشد. او تشنـه قدرت و قدرت نمايي هست و فيلم داستان سه دهه نبرد بي رحمانـه وي براي رسيدن بـه قدرت و حفظ آن است. داستاني واقعي، هراس آور و براياني کـه از خشونت مي گريزند، درون يک کلام تهوع آور....
خيزش اوباش/خيزش پياده نظام يک فيلم مستقل 4 ميليون دلاري و سومين کار [دو فيلم قبلي او روز بازخواست 2002 و Rollin' with the Nines2006 نام داشت] جولين گيلبي است. هر سه فيلم گيلبي درباره تبهکاران انگليسي و در ژانر اکشن هست که با الهام از فيلم هاي سام رايمي، پيتر جکسون، رابرت رودريگر و هموطنش گاي ريچي ساخته شده اند. گيلبي متولد 1989 هست و از 14 سالگي با ساختن فيلم هاي خانگي شروع بـه فيلمسازي کرده و در 1994 برنده يک بورس تحصيلي درون رشته سينما-دانشگاه ادينبرو، جايي کـه لين رمزي کارگردان شکارچي موش درس خوانده- شده است. اولين فيلمش کـه ساختن آن 3 سال بـه طول انجاميد، فروشي جهاني موفقي داشت. دومين فيلمش نامزدي جايزه بافتا را برايش بـه ارمغان آورد. خيزش اوباش اگر کامل ترين فيلم وي که تا امروز نباشد، لااقل براي ترغيب مخالفان خشونت بـه ستايش از فيلم وي بهترين است. سکانس آغازين فيلم کـه اوباش با يکديگر و پليس درگير مي شوند، بـه دليل حذف موسيقي و استفاده از افکت هاي صوتي خرد شدن استخوان ها و دريده شده گوشت و پوست طرفين تکان دهنده است. يقين دارم هر با ديدن اين صحنـه بـه خيل مخالفان خشونت خواهد پيوست، چون از طنز خاص گاي ريچي درون اين فيلم خبري نيست. و همين دستاورد کمي براي يک فيلمساز محسوب نمي شود، دستاوردي کـه نمايش جذابيت هاي زندگي دشمنان جامعه-، پول و قدرت- درون سکانس هاي بعدي مي تواند از تاثير آن بکاهد!ژانر: اکشن.
<strong>ازدواج سنتي/تدارک ديده شده Arranged</strong>
کارگردان: دايان کرسپو، استفان سي. شيفر. فيلمنامـه: استفان سي. شيفر بر اساس داستاني از خودش و يوتا سيلورمن. موسيقي: سهراب حبيبيون، مايکل همپتون. مدير فيلمبرداري: دن هرشي. تدوين: ارين گرينول. طراح صحنـه: کرن کوهن. بازيگران: زويي ليستر جونز[راخل]، فرانسيس بن حمو[نصيرا]، جان روثمن[ماتان]، ميمي ليبر[شلي]، نيث نقلي[عبدالحليم]، دوريس بليک[الونا]، آليسا رينر[لي]، مرسيا جين کورتز[جيکابي، مدير مدرسه]، نره ور براون[آوي]، دانيل لاندون[اليوت]، آريان مؤيد[احمد]، پگي گورکلي[ميريام]. 90 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. برنده 3 جايزه از جشنواره بروکلين.
راخل و نصيرا و چند نفر ديگر بـه تازگي درون يک مدرسه بـه عنوان کمک معلم استخدام شده اند. راخل يهودي و نصيرا مسلمان است، اما اين امر با وجود سنتي بودن خانواده هايشان مانع از شکل گرفتن دوستي ميان اين دو نمي شود. راخل و نصيرا هر دو درون سني هستند کـه از سوي خانواده براي ازدواج تحت فشار قرار دارند و به نظر مي رسد کـه آموزه هاي مذهبي هر دو طرف فقط ازدواجي مطابق سنت و رسوم را تاييد مي کند. درون حالي دو جوان با معيارهاي زندگي امروز آشنا شده اند و مي خواهند خود براي يافتن زوج زندگي شان تصميم بگيرند. ولي والدين راخل دست بـه کار شده و از طريق دلال ازدواج مردهايي را براي وصلت با وي نامزد کرده اند. اما هيچ کدام از اين مردها مطابق ذوق و سليقه راخل نيست. همين اتفاق براي نصيرا نيز رخ مي دهد. مردي از اقوام پدري کـه از سوريه آمده، علاقه خود بـه ازدواج با نصيرا را اعلام مي کند. اما نصيرا حاضر بـه ازدواج با مردي بسيار مسن تر از خود و سنتي نيست. پدرش کـه حافظ قرآن است، بر خلاف انتظار وي و با هدف سعادتمند شدن ش خواستگار را رد مي کند. اما مادر راخل سرپيچي هاي ش را بـه راحتي نمي پذيرد. اتفاقي کوچک باعث آشنايي راخل با جواني يهودي و خوش سيما درون کتابخانـه مي شود. اما مشکل وارد اطلاعات وي بـه سيستم دلالي ازدواج است، يعني تنـها راهي کـه مادر راخل درون زمينـه يافتن شوهر يا همسر بـه آن ايمان دارد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
حجاب يا شيتل؟پاسخ سازندگان ناشناس ازدواج سنتي/تدارک ديده شده با کمي تسامح اين است: نـه اين، نـه آن و هم اين و هم آن!پاسخي دو پهلو و حتي مي توان گفت با ريشـه مذهبي کـه فقط تسامح را درون برخورد آموزه هاي ديني کهن و سنت هاي قومي و قبيله اي با مظاهر زندگي مدرن مانند آزادي هاي فردي تجويز مي کند. فيلمي بـه غايت کوچک[باور مي کنيد کـه با 120 هزار دلار و در طول 17 روز ساخته شده باشد!] اما شخصي و صميمي کـه بر اساس تجربيات يوتا سيلورمن دستيار توليد فيلم و دوستي اش با زني پاکستاني و مسلمان درون بروکلين شکل گرفته است.
داستان فيلم درباره دو و جدال آنـها براي گريز از سنت است. آنـها دوست دارند زندگي شغلي شان را حفظ کنند و مـهم ترين تصميم زندگي شان-ازدواج- را خود بگيرند. اتفاقي کـه در زمانـه ما امري پيش پا افتاده بـه نظر مي رسد، اما چنين نيست. رشد بنيادگرايي مذهبي- تفاوت نمي کند يهودي يا مسيحي و مسلمان- درون دهه هاي اخير راه را براي گسترش رفتارهاي سنتي بيشتر باز کرده است. متاسفم کـه از قول دوستي بگويم: "در نگاهي بـه يک قرن گذشته، با تاسف درمي يابيم کـه مادربزرگ ها و پدربزرگ هاي ما از ما مترقي تر فکر مي کرده اند." بـه همين خاطر هست که سازندگان ازدواج سنتي با نشان رضايت هر دو زن درون سکانس پاياني کـه به همراه فرزندان تازه بـه دنيا آمده خود روي نيکمت پارکي درون بروکلين نشسته اند، مي خواهند بـه ما بقبولانند کـه مي شود با اندکي دستکاري درون آموزه هاي ديني/سنتي آنـها را دلپذيرتر و پذيرفتني تر کرد. چيزي کـه اصلاً نمي خواهم با توصيه بـه تماشاي اين فيلم شما را بـه پذيرش آن محکوم کنم. چون يقين دارم بدون برچيدن اين آموزه هاي غلط نمي توان بـه آزادي و حقوق انساني مطلق دست يافت. اما اگر درون خود توان مقابل با پيشنـهادهاي سازندگان فيلم را مي بينيد، مي توانيد بـه عنوان يک فيلم فرامستقل آن را-فقط براي يک بار- تماشا کنيد!
Sheitel
نام سربندي کـه زنان يهودي بعد از ازدواج بر سر خود مي بندند. ژانر: کمدي، درام، عاشقانـه.
گفت وگو♦ سينماي جهان
از نگاه منتقدان سخت گير و عيب جو، دوست داشتن فيلم هاي پل ورهوفن يا لذت بردن از آنـها و حتي تماشاي آنـها بـه بررسي صورت غذاي رستوراني گران قيمت و با کلاس و رد پيشنـهاد سر آشپز و سفارش يک همبرگر از نزديک ترين ساندويچ فروشي شباهت دارد. برخي سينما دوستان نيز پل ورهوفن و ذوق سينمايي او را درون حد نشان دادنبالاي پاهاي خانم شارون استون يا تبديل دفتر يک موسسه بزرگ بـه خرابه هاي جنگ درون پليس آهنين ارزيابي کرده و او را يک آدم بي تربيت و اصلاح ناپذيري بي شرم مي خوانند. اما اين آدم هاي گنده دماغ اشتباه مي کنند، چون هر چقدر کـه ورهوفن هوشمندي، متظاهر بودن حسابگرانـه و طنازي خود را پنـهان کند، باز هم يک سينماگر کم نظير است...
گفت و گو با پل ورهوفن
<strong>نابخشوده</strong>
پل ورهوفن[Paul Verhoeven ] متولد 1983 آمستردام، هلند است. از دانشگاه ليدن درون رشته رياضي فيزيک فارغ التحصيل و سپس وارد نيروي دريايي سلطنتي هلند شد. جايي درون آن از طريق ساختن فيلم هاي مستند با سينما آشنا شده و بعد بـه تلويزيون پيوست. درون 1969 سريال عامـه پسند Floris را–درباره يک شواليه قرن وسطي- براي تلويزيون ساخت و با آن هنرپيشـه اي را بـه سينماي کشورش و سپس دنيا معرفي کرد کـه امروزه او را با نام روتگر هائر [Rutger Hauer]مي شناسيم[همکاري هائر و ورهوفن که تا سال ها بعد بـه در فيلم هاي سينمايي نيز ادامـه يافت].
اولين فيلم بلند ورهوفن درون 1971 چي رو بايد ببينم؟ نام داشت. اما دومين فيلمش راحت الحلقوم بود کـه بخاطر خط داستاني اندوهبار و بي پرده اش او را درون هلند و مخصوصاً ميان تماشاگران مذکر بـه شـهرت و موفقيت رساند. فيلم بعدي او سرباز قصر نارنجي/در خدمت ملکه هلند[Soldier of Orange، 1977] بر اساس کتاب خود زندگينامـه اريک هزلهوف رولفزما ساخته شده بود، درهاي هاليوود را بـه روي او گشود. سرباز قصر نارنجي کـه با هزينـه دوميليون و سيصد هزار يورو توليد شده بود، گران ترين فيلم تاريخ سينماي هلند که تا آن زمان محسوب مي شد. فيلم درباره چند دانشجوي دانشگاه ليدن بود کـه به هنگام اشغال کشورشان توسط نازي ها، هر کدام راهي متفاوت انتخاب مي کنند. بيش از ييم ميليون نفر بـه تماشاي اين فيلم رفتند و به زودي لقب محبوب ترين فيلم سال و بعدها جايزه بهترين فيلم قرن هلند را درون سال 1999 دريافت کرد. سه سال بعد جايزه گولدن گلاب بهترين فيلم خارجي و جايزه بهترين فيلم خارجي از انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس بـه سرباز قصر نارنجي تعلق گرفت، اما هنوز براي رفتن بـه هاليوود زود بود. ورهوفن ابتدا Spetters[1980] را درباره زندگي سه مرد موتورسوار کـه عاشق ي درون نزديکي پيست هميشگي شان مي شوند، کارگرداني کرد. فيلمي سرد و سياه، پر از خشونت و برهنگي و تجاوز کـه بيشتر درون هلند مورد استقبال قرار گرفت. اما سه سال بعد فيلم چهارمين نفر[يک درام ترسناک و مـهيجي سورئاليستي درباره يک نويسنده الکلي و رابطه جنسي اش با زني از طرفدارانش، درون حالي قبلاً اخطارهايي درباره خطري کـه از اين ناحيه متوجهش خواهد شد، در علم پندار دريافت کرده بود] بار ديگر هماي سعادت را بر شانـه وي نشاند. پايان پر رمز و راز و ساختار روانشناختي مرد چهارم سبب شد که تا جايزه فيپرشي جشنواره تورنتو و جايزه ويژه داوران جشنواره فيلم هاي فانتزي آريزونا بـه وي تعلق بگيرد. ديگر زمان رفتن فرا رسيده بود. ورهوفن بـه همراه روتگر هائر کـه لقب پل نيومن هلند را گرفته بود، بـه سوي آمريکا روانـه شد.
اولين فيلم اين دو نفر درون آمريکا گوشت و خون[1985] نام داشت. داستاني درباره ثروت و قدرت و به سبک و سياق Floris کـه داستان آن درون غرب اروپاي 1501 مي گذشت. دوراني کـه هراس طاعون سايه خود را بر همـه جا گسترده بود و ارتشي از مزدوران روستايي بـه رهبري مارتين و آرنولفي براي حفظ قلعه ارباب خود و گرفتن جايزه اي هنگفت درون پايان نبرد، شانـه بـه شانـه هم مي جنگيدند. گوشت و خون نيز برنده جايزه طلاي بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره فانتاسپورتو شد. ولي اولين توفيق بزرگ دو سال بعد با پليس آهنين[1987] بـه سراغ وي رفت. پليس آهنين کـه تا سالها بعد الهام بخش توليد چندين دنباله و سبب شـهرت بازيگرانش شد، جايزه بهترين کارگرداني از مراسم آکادمي فيلم هاي علمي تخيلي، و جشنواره استيگز-کاتالونيا و جايزه منتخب خوانندگان بهترين فيلم خارجي از مراسم کينما جونپو و جشواره فيلم هاي فانتزي آريزونا شد.
يادآوري کامل[1990] بر اساس داستاني از بزرگ نويسنده داستان علمي تخيلي-فيليپ کي ديک-سيل پول را بـه سوي ورهوفن و بازيگرانش روانـه کرد. اين اولين همکاري او با ارنولد شوارتزنگر و شارون استون بود. موفقيت عظيم تجاري اين فيلم و نامزدي جايزه بهترين کارگرداني از مراسم آکادمي فيلم هاي علمي تخيلي باعث شد که تا دو سال بعد وروهوفن با شارون استون بـه سراغ بلندپروازانـه ترين و جنجالي ترين فيلم کارنامـه اش برود: غريزه اصلي.
غريزه اصلي کـه فقط 45 ميليون دلار هزينـه توليد آن شده بود، بيش از دو برابر اين مبلغ را درون نمايش اوليه خود درون امريکا و بيش از 350 ميليون دلار درون نمايش جهانيب کرد و بعدها رقم 53 ميليون دلار از محل کرايه نسخه هاي ويديويي آن بـه اين مبلغ اضافه شد. فيلمنامـه نويس، کارگردان و بازيگر اصلي فيلم بـه اوج قله ثروت و شـهرت دست يافتند، اما سه سال بعد ورهوفن و جو استرهاس فيلمنامـه نويس با ان نمايشگر سقوطي غم انگيز را تجربه د. البته فيلم درون زادگاه ورهوفن برنده جايزه طلايي فرهنگ هلند از جشنواره فيلم هاي هلندي شد، اما اين جايزه قادر نبود که تا مرهمي بر زخم سازندگان آن بنـهد.
پس از دو سال تامل، وروهوفن اين بار با بازيگراني نـه چندان آشنا و فيلم سپاهيان سفينـه فضاپيما بـه صحنـه بازگشت. با وجود اين کـه توليد فيلم 95 ميليون هزينـه درون برداشت و بيش از 54 ميليون دلار نتوانست درون اکران آمريکا بـه دست آورد، قدمي بـه جلو بود و دنيس ريچاردز را تبديل بـه هنرپيشـه اي مشـهور کرد کـه بعدها با بازي بي پروايانـه اش درون رفتار وحشيانـه شارون استوني ديگر شد.
ورهوفن بعد از ساخت اين فيلم تصميم بـه تامل بيشتر درون انتخاب فيلمنامـه گرفت. همزمان مـهم ترين جوايز کارنامـه هنري خود را از جشنواره لوکارنو[جايزه افتخاري يوزپلنگ] و جشنواره فيلم هلند دريافت کرد. درون سال 2000 با مرد تهي دوباره بـه صحنـه بازگشت و توانست کارنامـه اش را از نظر هنري و تجاري ترميم بخشد. همزمان دريافت جايزه يک عمر فعاليت هنري از جشنوراه فيلم هاي فانتزي آمستردام باعث شد که تا به تجديد نظر درون کارنامـه خويش بپردازد. بازگشت به وطن و سعي درون تکرار توفيق سرباز قصر نارنجي اولين قدم بود. حاصل کار فيلمي بـه نام کتاب سياه بود کـه توانست برنده جايزه بهترين فيلم بين المللي و نامزد شير طلايي جشنواره ونيز، برنده جايزه رامبراند بهترين فيلم از مراسم رامبراند، برنده جايزه طلايي بهترين کارگرداني از جشنواره فيلم هلند و نامزد جايزه بافتا بهترين فيلم غير انگليسي زبان شود. نمايش جهاني فيلم هر چند باعث تعجب تماشاگران خو کرده بـه فيلم هاي علمي تخيلي و مـهيج شد، اما منتقدان را وادار کرد که تا بپذيرند ورهوفن درون حال از سر گذراندن تولدي ديگر است.
کارگرداني کـه بارها او را بـه دليل خشونت لجام گسيخته فيلم هايش نکوهش کرده اند، اما ورهوفن آن را فقط بازتاب يا ثبت خشونت رايج درون جامعه اطراف خود بر فيلم ها مي داند. فيلمسازي کـه چندين فيلم موج ساز درون کارنامـه دارد، اما هيچ کدام از دنباله هاي شان را کارگرداني نکرده است. فيلمسازي کـه با وجود مومن نبودنش، سمبل هاي مسيحي هميشـه حضوري چشمگير درون آثارش داشته اند و اوليني کـه براي گرفتن جايزه تمشک طلايي درون اين مراسم حاضر شد. اخبار منتشره شده حاکي از آن هست که ورهوفن درون حال حاضر سرگرم کار بر روي قسمت دوم ماجراي تامس کراون و فيلمي بـه نام عزازيل هست که که تا سال 2009 هر دو بـه نمايش درون خواهند آمد. بايد منتظر ماند و ديد!
<strong>شش سالي مي شود کـه خبري از شما نيست، چه اتفاق هايي درون اين مدت افتاد؟</strong>مي بينيد کـه به راحتي قابل دسترسي هستم[مي خندد]. اتفاق هاي زيادي افتاد.... اما اغلب آنـها با فيلم قبلي ام مرد تهي ارتباط داشت. فيلمي بود کـه خيلي خوب ساخته شد، اما شخصي نبود. چون هميشـه دوست دارم شخصي بودن فيلم هايم را حس کنم. بـه همين خاطر بـه نقطه اي رسيدم کـه به خودم گفتم" حالا کـه اين طوره، بيا و همـه آن بودجه هاي هنگفت و همـه چيزهاي فوق العاده را ول کن! که تا وقتي کـه يک چيز واقعاً حسابي بـه تورت بخورد، صبر کن! چيزي کـه به تو تعلق داشته باشد، فيلمي کـه بتواند تو را بازتاب بدهد". موقع ساختن مرد تهي چنين چيزي را حس نکردم. بله، که تا جايي کـه ممکن است کارتان را خوب انجام مي دهيد، جلوه هاي ويژه هم چشمگير و غيره، اما يک چيز دندان گير فلسفيپيدا نکردم.
<strong>واقعاً دل تان مي خواهد فيلم هاي شخصي بسازيد؟ ولي با بودجه هاي 70 که تا 100 ميلون دلاري چنين کاري غير ممکن است.</strong>بله، ممکن نيست. دلم مي خواهد يک فيلم شخصي بسازم، بـه همين خاطر ضرورت ترک هاليوود را درک کردم. بـه همـه خيال هاي دوران کودکي دست پيدا کردم و حالا مي خواهم کـه به طرف واقعيت برگردم. اين طوري شد کـه پروژه کتاب سياه شکل گرفت. دو سالي را هم وقف مطالعه روي دين کردم. درون طول آن دو سال مقالات زيادي خواندم، چندتايي هم نوشتم. و تصميم گرفتم که تا کتابي درباره عيسي مسيح بنويسم.
<strong>کتاب منتشر شد؟</strong>هنوز نـه، هنوز دارم روي آن کار مي کنم. کتاب سياه هم باعث شد کـه 18 ماهي درون جريان نوشتن آن وقفه بيفتد.
<strong>آيا مي توانيم بگوييم کـه هاليوود دوست دارد شما را محدود و مجبور بـه ساختن فقط فيلم هاي علمي تخيلي د؟</strong>چنين اتفاقي کاملاً طبيعي است. چون سيستم چنين چيزي مي طلبد.اني کـه در راس سيستم قرار دارند، انسان هايي را که فکر مي کند درآمدزا خواهند بود، با پول مي خرند. آن هم با پول زياد.... اگر يک کارگردان درون زمينـه ساخت فيلم هاي اکشن يا علمي تخيلي موفق بوده باشد، فقط پيشنـهادهايي درون اين زمينـه بـه او مي دهند. خيلي واضح و روشن است. هرگز بـه من پيشنـهاد ساختن فيلم کمدي داده نشد.
<strong>دل تان مي خواست فيلم کمدي بسازيد؟</strong>راستش کارم را با ساختن يک فيلم کمدي شروع کردم. فکر مي کنم خيلي خوب از عهده اين کار برمي آيم. اما چنين فيلمنامـه هايي اصلاً بـه دفتر کار من فرستاده نمي شوند. فقط بـه دست آدمي مثل جان لنديس يا ديگران مي رسد و چيزهايي کـه به دست مي رسد با کمي خوش بيني فيلمنامـه هاي متوسط مـهيج.
<strong>و پر از صحنـه هاي ي...</strong>بله، هميشـه... بعضي وقت ها واقعاً تعجب مي کنم و به خودم مي گويم" خداي من! من کـه فيلمي مثل ان نمايشگر را ساخته ام. اينـها فکر مي کنند من دلم مي خواهد يک سوپر ان نمايشگر بسازم!؟" من اين کار را يک بار کردم. و از طرف ديگر اگر يک فيلم مثل ان بسازم، بدون شک کارم تمام هست و اين را خيلي خوب مي دانم. مرا نمي بخشند. بـه نظرم موقع ساختن ان نمايشگر بيش از اندازه روي شانس خودم حساب کردم.
<strong>ان نمايشگر بـه عنوان يک فاجعه کامل ارزيابي شد...</strong>بله، چنين برخوردي خيلي عجيب بود. چون کـه فيلم چندان گران قيمتي نبود و بالاخره پول خودش را برگرداند. اما بهش مي گويند فاجعه، چرا؟ من نمي دونم. فکر مي کنم درهايي را کـه با ساختن غريزه اصلي باز کرده بودم، با ان نمايشگر دوباره بستم. بله، حقيقت اين است.
<strong>شما آمريکايي هاي عفيف را دست کم گرفتيد. يعنياني کـه با ديده شدن نوک سينـه هاي جنت جکسون درون Super Bowl جنجال بـه پا د.</strong>تخمين من درست نبود. اصلاً فکر نمي کردم که تا اين حد عصباني بشوند. از طرف ديگر، شکي نيست کـه خطوط قرمز را رد کردم. و مي خواستم کـه اين کار را م. خيلي ها که تا مدتي طولاني مرا نبخشيدند. هنوز هم بـه خاطر مادرزاد نشان اليزابت برکلي، ديده شدن موهاي آلتش و صحنـه اي کـه هايش مکيده مي شود، کاملاً بخشوده نشدم. خيلي بـه آمريکايي ها برخورد.
<strong>تنـها کارگرداني هستيد کـه در مراسم دريافت تمشک طلايي-براي کارگرداني ان نمايشگر- شرکت کرديد. چطور اين اتفاق افتاد؟</strong>از تلويزيون هلند بـه من تلفن شد و پرسيدند کـه آيا درون مراسم شرکت مي کنم يا خير؟ من هم پرسيدم"کدام مراسم؟" چون در اين مورد هيچ خبري نداشتم. گفتند کـه "فيلم تان درون 12 رشته نامزد شده!" من هم تصميم گرفتم کـه بروم. شايد هم بـه تحقيقاتم درباره عيسي ارتباط دارد. مگر نـه اين کـه اگري بـه يک طرف صورت شما سيلي زد، شما بايد طرف ديگر صورت تان را بـه او عرضه کنيد و بگوييد "بفرما بـه اين طرف هم بزن". اين لحظه قدرتي بـه آدم مي دهد کـه اقتدار ناميده مي شود. اين ربطي بـه مسيحيت ندارد، بلکه با استراتژي ارتباط دارد. من هم پيش خودم فکر کردم " بذار ببينم چي مي شـه؟". و بر خلاف انتظار من، بيش از اندازه مفرح، جذاب و مثبت بود. با جلو رفتن مراسم جيغ و دادهاي هيجان آلود و تشويق هاي مردم بيشتر شد. خيلي بـه همـه خوش گذشت. حاضرين همـه ديالوگ هاي بامزه فيلم را حفظ بودند و مرتب بـه زبان مي آورند. يک واقعه عجيب و رهايي بخش بود. دست آخر، با قبول تحقير شدن مراسم هم بـه پايان رسيد.
<strong>به عنوان کارگرداني کـه همـه فيلم هايش ته رنگي از طنز دارد، حضور درون طعنـه آميزترين جشنواره فيلم خنده دار نيست؟</strong>دقيقاً، بله. مسئله خلاقيت است[مي خندد].
<strong>بعد از مرد تهي چه پيشنـهادهايي دريافت کرديد؟</strong>چيزهايي درون مايه فيلم پرهزينـه اي مثل ماتريکه از يک نظر يادآور دنباله يادآوري کامل بودند. بـه قيمت چشم پوشي از دستمزدي 7-6 ميليون دلاري گفتم"پولش اصلاً برام مـهم نيست، مي خواهم با پول خيلي کم چيزي را کـه دلم مي خواهد بسازم" هدف اصلي ام همين بود.
<strong>درباره ترک هلند شايع هست که نامـه اي نوشتيد کـه برويد بـه جهنم و... خوب، وقتي براي ساختن کتاب سياه به هلند برگشتيد، چه اتفاقي افتاد؟</strong>راستش را بخواهيد من هيچ نامـه اي ننوشتم و چيزي هم بهي نگفتم. فقط آنجا را ترک کردم. بعدها هم يعني بعد از ساختن فيلم هاليوودي، مرتباً درون مصاحبه ها از من پرسيده مي شد کـه چرا هلند را ترک کردي؟ من هم چيزهايي تعريف و بدين ترتيب اين شايعه ها بـه وجود آمد. اصل ماجرا بـه دولت و سازمان ها برمي گشت. سياست هميشـه روي من تاثير مي گذارد، چون هميشـه بـه عنوان کارگرداني داراي ديدگاه سياسي غلط ارزيابي مي شوم. ولي خوب بـه خاطر مي آورم که درون سال 2001 با خودم فکر کردم" بايد درون مورد خودم تصميمي جدي بگيرم. آيا مي خواهم بـه ساختن فيلم هاي گران قيمت و بسيار پول ساز ادامـه بدهم؟اگر چنين هست که نيازي بـه هيچ چيز نيست. چون همـه چيز حاضر و آماده است. بهترين متخصص هايي موجود تحت فرمانم هستند. چون پول خوبي بـه آنـها مي دهم و غيره و غيره... و اگر جواب نـه هست و مي خواهم نقطه پايان بر اين دوره بگذارم، آيا بايد نيروي خودم را صرف ساختن فيلم هايي نزديک بـه درونيات و روحيه خودم م؟" تصميم سختي بود. خيلي راحت جلوي روان شدن پول بـه طرف خودتان را مي گيريد. آن قدر بـه فيلمنامـه هاي پيشنـهادي جواب رد مي دهيد کـه ديگر برايتان فيلمنامـه نمي فرستند. کم کم بـه عنواني کـه دلش نمي خواهد فيلم بسازد، شـهرت پيدا مي کنيد. اين کـه وقت خودم را صرف تحقيق نوشتن کتابي درباره عيسي کرده ام، براي چهي اهميت دارد؟ همين را درباره کتاب سياه هم مي توانم بگويم.
<strong>دوران فيلمبرداري سختي را پشت سر گذاشتيد. آيا مجبور بـه توقف فيلمبرداري بـه شکل مقطعي هم شديد؟</strong>بله، چنين وقفه اي پيش آمد. ابتدا بـه خاطر مشکل کوچکي کـه براي قلبم پيش آمد و مجبور بـه عمل جراحي شدم. چيز مـهمي نبود. يک بالن کوچک توي يکي از رگ هاي قلبم جا دادند و تمام. مشکل اصلي تمام شدن پول بود. درون مورد هزينـه هاي توليد درون هلند اطلاعات درستي نداشتم. مثلاً نمي دانستم هزينـه هاي گروه توليد چقدر خواهد شد. بعد از 20 ساله دوري نمي دانستم چه بازيگراني هنوز فعاليت مي کنند يا وارد اين حرفه شده اند. ابتدا از بودجه اي 9 ميليون دلاري با من حرف زدند، بعد مشخص شد کـه در محاسبه ماليات اشتباه کرده اند. چطوري بگويم، مثلاً بودجه اي کـه براي کارهاي بعد از فيلمبرداري تعيين شده بود چيزي درون حد 100 هزار يورو بود! درون واقع وقتي براي رسيدگي بـه وضع جسماني خود مجبور بـه دوري از پروژه شدم، فيلم مدت ها بود کـه متوقف شده بود. اما شش ماه بعد بـه شکلي معجزه آسا دوباره شروع کرديم.
<strong>قبلاً هم درون فيلم سرباز قصر نارنجي بـه مبارزات نـهضت مقاومت هلند درون طول جنگ جهاني دوم پرداخته بوديد. آيا پرداخت دوباره اين موضوع را از پيش برنامـه ريزي کرده بوديد؟</strong>بله. آدم ها درون زندگي نقشـه هاي زيادي طرح مي کنند. آرزوي من هم ساختن فيلمي درباره عيسي يا صليبيون است. بسياري از اين آرزوها بـه حال خودشان رها مي شوند و پس از سال ها انتظار، يکي پيدا مي شود و آن را مي سازد و کار تمام مي شود. هر چند فکر نمي کنم الاني باشد کـه بخواهد فيلمي درباره عيسي يا صليبيون بسازد...
<strong>ولي اگر از منظر تاريخي بـه اين موضوع نگاه کنيم، الان بهترين وقت براي ساختن چنين فيلمي است...</strong>امتحان کردم. يک فيلمنامـه داشتيم. با شرکت فيلمسازي کارولکو شروع کرديم. حتي درون اسپانيا دکور هم ساختيم. منتهي بعداً فهميدند کـه قادر نيستند از نظر مالي همزمان با پروژه جزيره کات تروت آن را توليد کنند. بعد هم شرکت بـه خاطر همين فيلم جزيره کات تروت ورشکست شد! بـه همين خاطر فيلمنامـه را بـه آرنولد شوارتزنگر دادند، چون نتوانسته بودند حقوقش را پرداخت کنند. با آرنولد بـه سوني و شرکت هاي ديگر سر زديم، اما همـه با ترديد بـه پروژه نگاه مي د. چون فيلم پر هزينـه اي بود. از طرف ديگر ريدلي اسکات چند سال قبل فيلمي درباره صليبيون ساخت وي علاقه اي به ساختن يکي ديگر ندارد.
<strong>تجربيات شخصي شما که تا چه حد درون ساختن کتاب سياه تاثير گذاشت؟</strong>تاثير زيادي نداشت. چون آن موقع هشت سال و نيمـه بودم. البته فيلم هايي کـه در فيلم مي بيند واقعاً بـه سر خيلي ها آمده، ولي ان موقع من خيلي کوچک بودم و آن انسان ها 20، 30 يا 40 سال داشتند. اکثر شخصيت هاي فيلم واقعي هستند و فيلم بر اساس حوادث واقعي شکل گرفته است. مثلاً راخل، ي کـه در فيلم عضو نـهضت مقاومت هست و کاريس وان هوتن نقش او را بازي مي کند، از ترکيب سه شخصيت واقعي شکل گرفته است. دو نفر از آنـها درون طول جنگ و سومي بعد از جنگ کشته شدند. چيزهاي متفاوت زيادي را درون کنار هم قرار دادم.اما اگر دنبال يک تحليل هستيد بايد بگويم کـه در آن زمان و دوران کودکي نسبت بـه حوادثي کـه در اطرافم اتفاق مي افتاد، بسيار حساس بودم. مثل همـه بچه ها... خيلي از چيزهايي کـه در بچگي شاهد آن بوديد، هرگز نمي توانيد فراموش کنيد. بـه همين خاطر خيلي راحت مي توان بـه آن لحظات برگردم. بـه نظر رفتن بـه سراغ جنگ هاي صليبي خيلي سخت تر از جنگ جهاني دوم است. چون اين يکي جزيي از زندگي من است. آنجا بودم، مي ديدم، اما با اتفاقاتي کـه مي افتاد رابطه داشتم. درون واقع بزرگ شدن درون کشورم به عنوان يک بچه عجيب بود و بعدها نجات يافتن توسط انگليسي ها و کانادايي ها عجيب تر... زندگي درون دوران صلح به چشمم عجيب تر از زيستن درون دوره جنگ مي آمد. دوران جنگ بـه نظرم طبيعي بود.
<strong>اولين چيزهايي کـه از آن زمان بـه ياد مي آوريد، چيست؟</strong>به نظرم بهترين فيلمي کـه توانسته از چشم يک کودک دوران جنگ و احساسات او را منتقل کند، اميد و افتخار جان بورمن است. من هم چيزهاي مشابهي را بـه ياد مي آورم. چيزهايي مثل تعطيل شدن مدارس بـه خاطر نبود سوخت براي گرم کلاس ها. جايي کـه زندگي مي کرديم با محل پرتاب موشک هاي V2 چند کيلومتر بيشتر فاصله نداشت. آن موشک ها بعداً راهي ماه شدند. بـه عنوان يک بچه ديدن پرواز آن موشک هاي غول آسا از روي خانـه تان بـه طرف لندن چيز تعريف ناپذيري است. جنگ مثل يک فيلم فانتزي پر از جلوه هاي ويژه بود.
<strong>آيا زندگي درون سه دوره متفاوت بـه عنوان يک کارگردان تاثيري روي کارنامـه شما گذاشت؟ چون اغلب براي توصيف فيلم هاي تان از لغت "نامتعارف" استفاده مي شود</strong>بله، چرا کـه نـه...
<strong>خوب اگر درون زمان صلح و در يک شـهرستان کوچک بزرگ شده بوديد، همين کارگرداني مي شديد کـه الان هستيد؟</strong>اطمينان دارم کـه ديدن اجساد تيکه پاره شده انسان ها و خرابه هايي کـه همـه اطراف تان را گرفته، روي من تاثير گذاشته است.
<strong>آيا از عصباني انسان ها لذت مي بريد؟</strong>از تحريک آدم لذت مي برم. بله، اما از روي انحراف يا فساد اخلاقي نيست. فقط بـه خاطر علاقه مفرطي هست که به واقعيت دارم. و به نظر من واقعيت، فوق العاده ترين چيزي کـه مي تواند رخ بدهد.
<strong>اگر لازم باشد کـه مثالي بزنيم مي شود بـه صحنـه ديده شدن عرياني شارون استون درون غريزه اصلي اشاره کرد.</strong>[مي خندد] فقط درون چهار فريم! فکر نمي کردم اين قدر شوکه کننده باشد. اينکه يکي از کليدي ترين صحنـه هاي فيلم شمرده مي شود، متعجبم کرد. بگذاريد ماجرا را برايتان تعريف کنم. من کارگرداني نيستم کـه مرتب بالاي سر تدوينگر مي ايستند. نمي توانم بـه ديگران بگويم کـه چطور از برداشت هاي من استفاده کنند. آنـها را بـه تدوينگري مورد اعتماد مي دهم و مي گويم"نسخه خودت را تدوين کن. چيزي را کـه من بهت مي گم نـه، بلکه چيزي را کـه برداشت ها بـه تو مي گويند . و اينـها را بـه صورت بهترين فيلمي کـه مي شود با آنـها ساخت درون بيار". بـه همين خاطر هيچ وقت بـه او نگفته ام که" از اين نما استفاده کن". ما آن صحنـه را فيلمبرداري کرديم و به او داديم. خوب خاطرم هست وقتي اولين بار نسخه تدوين شده اين صحنـه را ديدم، شروع بـه خنديدن کردم و به تدوينگرم کـه کاتوليک سفت و سختي هم بود، گفتم" تو اين صحنـه را استفاده کردي!؟" اون هم گفت:بله، شما فيلمبرداريش کرديد و من هم استفاده کردم". بعد همـه چيز بـه هم ريخت. شارون استون بعد از ديدن فيلم مثل ديوانـه ها بـه سراغم آمد و دردسر درست کرد. سرم داد زد کـه بايد آن صحنـه را حذف کنم و من هم بهش گفتم" منظورت چيه؟ خودت بـه من اجازه دادي کـه فيلمبرداري کنم!". بر خلاف چيزي کـه اين ور و آن ور گفته بود بـه صورتم مشت نزد. اون يک دروغگوي واقعي است![مي خندد]
<strong>چطور براي گرفتن اين صحنـه او را راضي کرديد؟</strong>موقع غذاخوردن بهش پيشنـهاد کردم. وقتي داشتم اين صحنـه را مي نوشتم بـه ياد زني بودم کـه در دوران دانشجويي ام مي شناختم. او هم دقيقاً همان طور مي نشست، همان طور پا روي پا مي انداخت. و يکي از نزديک ترين دوستان من پيش او رفته و بهش گفته بود"خبر داري کـه ما عرياني را مي بينيم؟" او هم جواب داده بود که" البته". اين ماجرا را براي شارون استون تعريف کردم و از او پرسيدم" موافقي ما هم يک صحنـه اي مثل اين بسازيم؟" او هم جواب داد که" واااي، معرکه مي شـه!" مي توانم با صداقت کامل بگويم کـه نـه من و نـه او، نـه موقع فيلمبرداري، نـه موقع تدوين و نـه موقع نمايش آن براي MPAA جهت درجه گذاري، فکر نمي کرديم کـه اين قدر جنجالي مي شود. MPAA بـه بقيه صحنـه هاي ي کلي ايراد گرفت، ولي درون مورد اين يکي حرفي نزدند.
<strong>اما تنـها صحنـه فيلم کـه کلي درباره اش جنجال شد، همين بود</strong>بله، همين طوره. اما فکر نمي کردم چيز خاصي از آب دربياد. فقط چهار فريم بود. چهار فريم مگه چيه؟
<strong>مثل اين کـه حساسيت آمريکايي ها بـه موضوعات جنسي را دست کم مي گيريد؟</strong>کاملاً درسته. چون بقيه دنيا که تا اين اندازه شوکه نشد. چون هري درون اين دنيا عرياني ديده، بنابراين نمي فهمم ديده شدن آن درون يک فيلم چرا بايد تبديل بـه يک موضوع مـهم بشود؟ اين طور بـه نظر مي رسد کـه قانون نانوشته اي درون سينما وجود دارد کـه اين نمايش را قدغن کرده.
<strong>کاملاً مشخص هست که از وجود چنين قانوني اطلاع نداشتيد...</strong>بله، تماشاگر براي ديدن آن چهار فريم بايد خيلي بـه خودش فشار بياورد. گفت و گو هاي طولاني اتاق تدوين را بـه ياد مي آورم. اگر خجالت نمي کشيدند، ميکروسکوپ هم مي آورند. خانمي کـه دستيار تدوين بود، داد زد" دارم مي بينم! دارم مي بينم! " تدوينگرم هم گفت"نـه، نـه، بين دو که تا رانش مخفي شده" راستش اصلا چيزي بـه طور مشخص ديده نمي شد. بـه همين خاطر بروز چنين جنجالي احمقانـه بود!
<strong>يعني چيزي نبود کـه عمداً براي تحريک تماشاگران طراحي کرده باشيد؟</strong>صد درون صد خير. البته وقتي داشتم صحنـه ليسيدن عرياني او توسط مايکل داگلاس و نگاهي کـه بعداً بـه صورت او مي اندازد را مي ساختم، چنين قصدي داشتم. اين يکي را از قبل طراحي کرده بودم. درون نسخه آمريکايي فيلم اين صحنـه تيره تر است. من صحنـه هاي ي کـه براي خودم آشنا هستند، مي سازم. چيزهايي کـه خودم مي دانم درون فيلم استفاده مي کنم. اين صحنـه هم واقعاً اتفاق افتاده بود. من صحنـه هاي ي را اختراع نمي کنم، بلکه فقط دوباره سازي مي کنم.
<strong>غريزه اصلي يک حال هواي بـه شدت هيچکاکي دارد. آيا بـه نظر شما اگر خود هيچکاک امکان ساختن صحنـه هاي ي را داشت، چنين فيلمي کارگرداني مي کرد؟</strong>بله. من هميشـه اين را گفته ام. اين هيچکاکي ترين فيلم دهه 1990 است. درون دو فيلمنامـه اي کـه هيچکاک پيش از مرگ روي آنـها کار کرده بود و به زودي منتشر خواهد شد، چنين صحنـه اي هست: ي با معشوق اش درون يک پلاژ نشسته است. درون همين زمان شوهرش با موتورسيکلت بـه آنـها نزديک مي شود. درست درون لحظه رسيدن او، معشوق ک بـه او مي گويد" مي خواهم با عورت من بازي کني". يقين دارم کـه هيچکاک گفته " يک ايده عالي، ولي متاسفانـه اجازه نمي دهند آن را بسازيم". هيچکاک بي ترديد شخصي هست که عاشق زن هاست. بـه نظر من زن ها، بـه همان اندازه کـه مرا سحر مي کنند روي او هم اثر داشتند.
<strong>وقتي امروز بـه سپاهيان سفينـه فضايي نگاه مي کنيم، متوجه مي شويم کـه چقدر روزآمد هست و انگار درباره وضعيت فعلي ماست.</strong>کتابي کـه از روي آن ساخته شد، کتابي جنگ طلبانـه و فاشيستي بود. احساس کردم کـه نبايد فيلم را دقيقاً مثل کتاب بسازم. با نويسنده کتاب هم فکر نبودم. بعد راهي پيدا کرديم و آن تزريق يک پيام مخالف بـه فيلم بود.
<strong>بعد از تماشاي فيلم امکان دارد کـه خيلي ها طرف حشرات را بگيرند</strong>بله، ممکن است.
<strong>فکر مي کنيد امروز براي ساختن اين فيلم بـه شما اجازه داده مي شد، چون نوعي محکوم خرده فرهنگ عاميانـه آمريکايي هم بود؟</strong>نخير، فکر نمي کنم. کنايه هاي فيلم را بـه سرعت مي فهميدند. بـه عنوان مثال، آن يونيفورم هاي نازي کـه استفاده کرده بودم. موقع ساختن فيلم خيلي تحت تاثير پيروزي اراده لني ريفنشتال بودم. اگر الان قرار بود اين فيلم ساخته بشود، يا پروژه را متوقف مي د يا کارگردان عوض مي شد!
<strong>جدا شدن از هاليوود، بايد بـه اندازه ترک هلند تصميم بزرگي باشد...</strong>تصميم بسيار بزرگي بود. چون قانع خودم بـه اينکه هرگز نمي توانم عناصر شخصي خودم را داخل توليدات هاليوودي م، چند سالي طول کشيد.
<strong>آيا اين بـه معني هست که ديگر يک فيلم هاليوودي پر هزينـه نخواهيد ساخت؟</strong>خير، نيست. اگر فيلمنامـه اي مثل غريزه اصلي بـه دستم برسد کهي مشابه آن را که تا آن زمان نساخته باشد، حتماً بـه هاليوود برمي گردم. ولي تصور مي کنم باز هم بعد از اين تجربه گرفتار اين احساس خواهم شد کـه با کار درون هلند يا اروپا خوشبخت تر مي شوم. نمي خواهم بگويم کـه کار من با آمريکا تمام شده، چون بـه نظر من کشور فوق العاده عجيبي است. چون هر روز صبح موقع خواندن روزنامـه از دست خيلي خبرها عصباني مي شوم[مي خندد] ولي... سکان هدايت دنيا هم درون دستان آنـهاست!
*برگرفته شده از ماهنامـه امپاير- با اندکي تلخيص
گفت و گو♦ تئاتر ايران
دکتر فرهاد ناظرزاده کرماني مترجم، محقق، منتقد، نمايشنامـه نويس و استاد ادبيات و هنرهاي نمايشي دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. چهرهاي کـه با تحرير آثار بيشمار، جديت درون تدريس، ژرفاي کمنظير مطالب ارايه شده، کشف چهرههاي با استعداد و تلاش خصوصي براي رشد و تعالي آنـها درون نشستهاي خصوصي، خواهندگان "هنر" را "باهنر" کرد و از هنرجويان "پرشور"، هنرمنداني "عادل" ساخت. افرادي کـه هر کدام بسته به توان خود هم اکنون درون جايگاه علمي، هنري و مديريت تئاتر کشور هستند...
گفت و گو با دکتر فرهاد ناظرزاده کرماني<strong>تئاتر، هنر والاي انساني</strong>
دکتر فرهاد ناظرزاده کرماني متولد 1326 تهران است. بعد از اخذ ليسانس درون رشته هاي ادبيات نمايشي از دانشکده هنرهاي دراماتيک تهران و علوم اجتماعي از دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران بـه فرانسه و سپس آمريکا رفت و در رشته هترهاي ارتباطي-نمايشي درجه دکترا گرفت. بعد از مدتي تدريس درون دانشگاه هاي آمريکا بـه ايران بازگشت و در سال 1363 بـه عضويت هيئت علمي گروه هنرهاي نمايشي دانشکده هاي هنرهاي زيبا دانشگاه تهران درون آمد. درون فاصله سالهاي 1363 که تا 1369 مدير گروه هنرهاي نمايشي دانشگاه تهران بود و مسووليت راه اندازي تعدادي از رشتههاي تئاتر را درون دانشگاههاي کشور، از جمله دورههاي کارشناسي ارشد تئاتر در دانشگاه آزاد اسلامي و دانشگاه تربيت مدرس، بـه عهده داشته است.
وي تاکنون بيش از 30 نمايشنامـه نوشته و بيش از 50 نمايشنامـه ترجمـه کرده است. بيش از 10 کتاب از جمله پيش درآمدي بر شناخت هنرهاي نمايشي درون مصر، تئاتر پيشتاز- تجربه گر- عبث نما، تي.اس. اليوت و نمايشنامـه منظوم و مذهبي، سبک هاي اجرايي درون تئاتر معاصر جهان، نمادگرايي درون ادبيات نمايشي، گزاره گرايي درون ادبيات نمايشي، ادبيات نمايشي درون روم، پيدايش ادبيات نمايشي نو درون ايرلند، درآمدي بـه نمايشنامـهشناسي [4 جلد] بـه چاپ رسانده و متجاوز از 50 مقاله درون کنفرانسهاي علمي داخلي و بينالملي ارائه کرده، کـه برخي از آنـها درون مجلات معتبر علمي بـه چاپ رسيده است.
به همين دليل تاکنون بـه شکلهاي مختلف از دکتر ناظرزاده قدرداني و تجليل شده است. وي درون سال 1371 بـه عنوان استاد ممتاز دانشگاه تهران شناخته شد. درون سال 1375 جايزه بهترين پژوهشگر هنر و بهترين نمايشنامـه با مضمون وضعيت زنان را دريافت کرد و به خاطر تلاشهاي عالمانـه، صادقانـه و پيگير خويش درون عرصة هنرهاي نمايشي جزو چهرههاي ماندگار معرفي شد. فرهاد ناظرزادة کرماني چهرهاي هست که با تحرير آثار بيشمار، جديت درون تدريس، ژرفاي کمنظير مطالب ارايه شده، کشف چهرههاي با استعداد و تلاش خصوصي براي رشد و تعالي آنـها درون نشستهاي خصوصي، خواهندگان "هنر" را "باهنر" کرد و از هنرجويان "پرشور"، هنرمنداني "عادل" ساخت. افرادي کـه هر کدام بسته بـه توان خود هم اکنون درون جايگاه علمي، هنري و مديريت تئاتر کشور هستند.ماندگارتر از هر دوي اينـها چهرة بيبديل وي درون آفرينش کلمـه است. کلمة تئاتر، کلمة نمايشنامـه، کلمة پژوهشهاي تئاتر، کلمة خلاقيت و باز هم کلمة تئاتر. تئاتر سه دو دهه قبل بـه ويژة تئاتر دانشگاهي و تجربي مديون زحمات وي درون اين سامان است. درون روزهاي غربت و بيکسي تئاتر، روزهايي کـه تئاتر درون تخته بند مناسبتها بود، آن هم با آدمهاي کوچک و بزرگترهايي کـه به کارهاي ديگر مشغول بودند، وي با همان فراست ذاتي و به قول خودش بـه عنوان يک خادم، بـه حراست از تئاتر پرداخت. گفتني هست تعدادي از بهترين نمايشنامـههاي وي کـه ميتوانند نـهضت جديدي درون ادب نمايشي بـه وجود آورند، مانند "خواجگان شير ـ اژدها"، "کنار شير آتشنشاني"، "سرودي کنار گودال" و... ترجمة بينظير وي از "داوري ايندرا" نوشتة "دان کوپال موکرچي"، چاپ نشدهاند.
<strong>جناب دکتر، چرا تئاتر را هنر برتر ميشماريد؟ دليل اين برتري چيست؟</strong> گفتم کـه در هنر نمايش هر هنري ميتواند سهم و نقشي داشته باشد و به همين دليل اين هنر بـه اصطلاح همسازگان با ادغامات لازم مي تواند مادر همـه هنرها باشد.
<strong>اين ادغام کـه ميفرماييد توسط چه عناصري و در جهت تشکيل چه هدف و آرماني شکل ميگيرد؟</strong> از هنرهاي تجسمي يا هنرهاي پلاستيک درون طراحي صحنـه و يا پديدآوري آگهينامـه و برگههاي شناسه استفاده ميشود. از هنر حرکتهاي موزون نيز بـه همچنين. درون بناي تماشاخانـه از هنر معماري بهره ميشود. همـه اين هنرها، هنر کامل و مستقلي هستند، همسازگان کلان يا مکروسيستم هستند. اما هنگامي کـه در هنر نمايش بـه کار روند، بـه ساختمايه يا سيستم فرعي هنر نمايش مبدل ميشوند. بعد در هنر نمايش همـه هنرها ميتوانند سهم و نقش داشته باشند. حتي هنرهاي راديويي، تلويزيوني، سينمايي، عکاسي و... حتي تماشاگران!
<strong>شما همواره بـه والايي هنر نمايش و جايگاه و ارزشمندي آن اشاره داشتيد و آن را منوط بـه حضور دريافتگر يا تماشاگر خوانده ايد. آيا اين اعتبار و والايي پيشرونده است؟</strong> من اهميت و شأن و اعتبار هنرهاي نمايشي را که تا طرح تعريف ديگري از انسان بالا ميبرم. ارسطو، انسان را بـه "حيوان ناطق" تعريف کرد و من بـه "ناطق نمايش ـ آفرين". بـه گمان من ناطق بودن انسان بخشي بـه خاطر نمايش آفرين بودن اوست. اگر اين "تعريف ـ گونـه" از انسان را بپذيريم، اهميت هنر نمايش، هستي ـ ساز ميشود. هر چه بيشتر براي والايي و رواج هنر نمايش بکوشيم، بيشتر براي انسان شدن او کوشيدهايم و هر چه انسان انسانتر شود، بيشتر براي والايي و رواج هنر نمايش خواهد کوشيد. هنر نمايش بـه معناي راستين و والاي آن، "اَبَر ـ چراغ ـ آينـهاي" هست که بـه فرد و جامعه، بـه هستي نور ميتاباند. اَبَر "Super" هست و چراغ، وهم، آينـه.
<strong>تعريف نمايشنامـه از نظر شما چيست؟ ضمنا اگر استعارهاي بـه خيال تان آمد کـه نمايشنامـه را گوياتر تصوير کند، مايليم آن را از زبان شما بشنويم</strong> تعريف درست نمايشنامـه، يا هر هنر پوياي ديگر، دست کم براي من ناممکن است. چون نمايشنامـه پديدهاي هست بيقرار و در حال شدن، و باليده گستردگي پيوسته. از اين روي تعريف آن بسيار دشوار است، بـه همان گونـه کـه تعريف انسان. بـه باور من، از انسان يا هنر، فقط ميتوان "تعريف ـ گونـههايي" ابراز کرد کـه بيشتر بـه توصيف و استعاره شباهت دارند، مانند "ناطق نمايش ـ آفرين" درون وصف انسان. بـه نظر من درون گستره هنر، بـه ويژه هنر نمايش، هر تعريفي، تنـها طرح وارهاي از تعريف است.
<strong>وضعيت ادبيات نمايشي يا نمايشنامـهنويسي را درون جهان معاصر، چگونـه شناسايي ميکنيد؟ بـه نظر شما نمايشنامـهنويسي و نمايشنامـهشناسي درون پايان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم داراي چه خصوصياتي است؟</strong> درباره اين پرسش ميتوان مدتهاي بسيار طولاني و طولانيتر گفتگو کرد و موضوع نمايشنامـهنويسي را از ديدگاههاي گوناگون نقد و بررسي کرد. فراموش نکنيم کـه در پنجاه سال اخير چند پديده بزرگ تاريخي ـ اجتماعي روي داده هست که وضع و حال مردم جهان را از ژرفنا و پهنا دگرگون ساخته هست و اين دگرگوني، درون هنر نمايش، کـه آينـهاي برابر هستي هست نيز، نمودار شده است. شماري از اين پديدههاي جهاني عبارتند از: 1ـ انقلاب ژنتيکي، 2ـ انقلاب اطلاعاتي، 3ـ پيشرفتهاي حيرتانگيز علمي و فن سالاري، 4ـ فروريزي اتحاد جماهير شوروي مارکسيستي ـ لنينيستي ـ استالينيستي ـ برژنفيستي، 5ـ سربرآوردن دو ابرقدرت جديد، هند و چين، 6ـ پيدايش اتحاديه اروپا، 7ـ بازگشت بـه دين و پديد آمدن نـهضتها و هاي انقلابي ـ اسلامي و تحرکات گوناگون آنـها، 7ـ دگرگونيهاي زيستمحيطي هشدار دهنده، 8ـ اکتشافات فضايي، 9ـ پيدايش نظريههاي فيزيکي کوآنتومي و نظريه آشوب، 10ـ پيدايش ديدگاههاي پساساختارگرايي و پست مدرنيستي، 11ـ کشمکشها و کشتارهاي نژادي و قومي، 12ـ تهاجم نيروهاي ائتلاف بـه هدايت آمريکا ضد نيروهاي بعثي عراقي، يک بار بـه منظور خارجسازي آنـها از کويت و بار ديگر بـه منظور براندازي حکومت بعثي ـ صدامي ـ عراقي. همـه اين پديدههاي تکاندهنده درون مدت کوتاهي روي دادهاند. سرعت و تراکم اين رويدادها بـه اندازهاي شديد بوده کـه دانشمندان گوناگون درون تحليل و تفسير آنـها با مشکلات عميق و جدي روبرو شدهاند، نـه تنـها درون تحليل و تفسير آنـها بلکه درون شناخت مقدماتي آنـها. بـه گمان من همين فروماندگي، گيجشدگي و آشفتگي و دغدغهها و پريشانيها و گمچارگيها درون ادبيات نمايشي نيز، کم و بيش نمودار شده است. چنين بـه نظر ميرسد کـه در دنياي معاصر، هر مفهومي، هر پديدهاي، هر رويدادي، به"نو ـ تعريفي" نياز پيدا کرده هست و از جمله تئاتر: نمايشنامـه چيست؟! نمايش چيست؟! و اصلا تئاتر چيست.
<strong>براي سهولت درون کار شناخت نمايشنامـهنويسي معاصرچه بايد کرد؟</strong> من پيشنـهاد ميکنم کـه همـه نمايشنامـهها درون نگاهي کلي بـه دو دسته تقسيم شوند:1ـ پديده نخست، تئاتر سخن ـ بنياد "Theatre of Diction".2ـ پديده دوم، تئاتر نمايش ـ بنياد "Theatre of Performance".
همـه نمايشنامـهنويساني کـه به نمايشنامـه، بـه نام متن ادبي، باور دارند و همـه نمايشسازاني کـه سخن درون نمايشهاي آنان، جايگاهي ارزشمند و کانوني دارد، بـه پويش و پيمايش، پروسه و فاز، تئاتر سخن ـ بنياد وابستهاند. خواه اين نمايشنامـهنويس آرتور ميلر و تنسي ويليامزيا برتولت برشت باشد ـ و خواه رابرت پينتر و يا اوژن يونسکو. تفاوت اينـها بيشتر درون ساختار نقشـه داستاني"Plot Structure" نمايشنامـههاي آنان برجسته شده است. ساختار نقشـه داستاني نمايشنامـههاي آنـها را، سه گونـه قلمداد کردهاند:1ـ اوجگاهي.2ـ بخش ـ رويدادي3ـ معماگونـه يا بـه برابرنـهاد من، چيستاني و يا بيقاعده.ساختار نقشة داستاني نمايشنامـههاي آوانگارد، بيشتر چيستاني است.
<strong>گفتيد پديده دوم، تئاتر نمايش ـ بنياد است. لطفا درباره اصطلاح پرفورمنس هم توضيح بيشتري بدهيد.</strong>در برابر پويش و پيمايش تئاتر سخن ـ بنياد، تئاتر نمايش ـ بنياد ايستاده و به درآمده است. اين گونـه تئاتري داراي گونـههاي شاخهاي بسيار هست که گفتگو از آن فراخ ميداني بسيار ميطلبد. بـه راستي بيشتر آفرينشهاي تجربه باورانـه دوران معاصر، درون همين صورت بندي از هنر نمايش پديدار شده است.تئاتر نمايش ـ بنياد يا "تئاتر پرفورمنس"، همان گونـه کـه نامش نشان ميدهد، بيشتر بـه اجرا و صحنـه و نمايش گرايش دارد که تا به نمايشنامـه و متن ادبي. درون اين نوع از تئاتر، بـه نمايشنامـه نويس اديب و شخصيت پردازي، نمونـه وار مانند يوجين اونيل نيازي نيست. زيرا متنهاي نمايشي اين پويش و پيمايش تئاتري، جز طرح وارهاي اجرايي و صحنـهاي بيشتر نيستند. بسياري از اين نمايش ـ نگارهها، درون خلال تجربه و تمرين پديد آمدهاند و بسياري از نمايشنامـه وارهها، کار يک نويسنده هم نيستند. بلکه درون اثر همکاري گروهي يک دستگاه نمايشي ويژه شکل گرفتهاند.
<strong>درباره نمايشنامـهنويسي درون ايران بعد از انقلاب اسلامي 1357، چه نظري داريد؟ اين جريان را چگونـه تفسير ميکنيد؟</strong> موفقيت بسياري از نمايشنامـهنويسان اين دوره محدوديت دارد. با اين همـه نميتوان کوششهاي رنجآميز بسياري از نمايشنامـهنويسان دوران اخير را ناديده گرفت و نبايد هم ناديده گرفت. ولي بايد گفت نياز بـه آموزش و آشنايي بيشتر و بهتر با هر موضوعي کـه به نمايشنامـهنويسي مربوط ميشود، ميتواند چنداچون نمايشنامـهنويسي نسلي را که درون 25 ساله اخير، قلم نمايشنامـهنويسي بـه دست گرفته، ارتقا داد. من بـه آينده نمايشنامـهنويسي درون ايران اميدوار و خوشبين هستم. قريحه تابناک ادبي ـ نمايشي مردم ايران، پيشينـه غني فرهنگي ـ ادبي، رويدادهاي تاريخي تکاندهنده و عبرتآموز و حضور گسترده زنان درون دانشگاهها و صحنـه نمايشنامـهنويسي، روي آوري دانشآموزان و نيز نوجوانان و جوانان بـه هنر نمايش، و تجربهآموزي و گسترش آموزش آزاد و دانشگاهي هنر نمايش، و افزايش کمي کارکنشهاي تئاتري، دسترسي بـه رسانـههاي ارتباطي مدرن و کاربرد گسترده آنـها و بناي فرهنگسراهايي کـه در آنـها امکان فعاليتهاي تئاتري وجود دارد، همـه اينـها دليلهايي چشمگير براي اميدواري و خوشبيني بـه آينده نمايشنامـهنويسي درون ايران بـه شمار ميروند. هر چند کـه ممکن هست اين آينده درون دوران زندگي من روي ندهد. مايل هستم اين نکته را برجسته کنم کـه بهترين و بيشترين توانشها و گنجايشهاي هنر نمايش نزد هنرمندان شـهرستاني ما نـهفته است. اگر اين گزاره را شما هم بپذيريد، بعد جاي دارد بودجه و امکانات تئاتر، بـه صورت سرانـه توزيع شود و از مرکزيت و اولويت بـه پايتخت، و سياست پايتختگرايي پرهيز شود. بـه گمان من، بخش کلاني از آينده شکوفاي تئاتر ايران، درون شـهرستانها رقم زده ميشود. چنانچه از سويي بودجه و امکانات لازم براي تئاتر تعديل گردد و به سطح بالاتري برسد و اين بودجه و امکانات لازم، منصفانـهتر توزيع و از پايتختگرايي پرهيز شود و چنانچه اين بودجه و امکانات لازم سنجيده و بخردانـه و با برنامـه صرف شود، پيشبيني من، کـه تاکيد بر آينده ارزنده و شايسته هنر نمايش درون ايران، بـه ويژه نمايشنامـهنويسي هست زودتر و بيشتر نمايان ميگردد.
گفت وگو ♦ تلويزيون
وقتي اعلام شد کـه براي اولين بار درون تاريخ تلويزيون ايران، مجموعه اي توليد شده کـه براي تماشاي آن شرط محدوديت سني[16 + سال] وجود دارد بسياري از منتقدان و صاحب نظران بروز جنجال هاي کوچک و رسانـه اي را محتمل دانستند. اما با آغاز نمايش سريال "ساعت شني" کـه قرار بود اقدامي شجاعانـه براي انعکاس واقعيات جامعه باشد، خيلي زود دامنـه جنجال ها و اختلاف نظرها گسترش يافت و بالاخره بـه مجلس نيز کشيده شد. اما براي تماشاگران و صاحب نظران، جدا از جسارت کارگردان درون پرداخت بـه موضوعي بکر و مخاطره برانگيز، حضور چند نسل از بازيگران سينما و تئاتر ايران درون اين مجموعه بود کـه جذابيت آن را دو چندان مي کرد. بـه همين خاطر درون تهران پاي حرف هاي برخي از بازيگران اين مجموعه نشسته ايم...
<strong>گفت و گو با بازيگران سريال ساعت شني</strong>
سريال ساعت شني درون زمره پر بازيگرترين مجموعههاي تلويزيوني سالهاي اخير قرار ميگيرد، کـه در آن بازيگراني چون رويا نونـهالي، رويا تيموريان، ژاله علو، داريوش ارجمند، مـهرآوه شريفينيا، بيژن امكانيان، كورش تهامي، صدارالدين حجازي، كمند اميرسليماني، پوريا پورسرخ، بهار ارجمند، نسرين مقانلو، شـهره لرستاني، برزو ارجمند، سام درخشاني و آزيتا حاجيان درون آن بـه ايفاي نقش پرداختهاند.
تبليغات گسترده اي کـه قبل از آغاز پخش مجموعه با 10 تيزر با محوريت معرفي دو بازيگر درون هر کدام صورت گرفت، درون کنار اعلام خبر محدوديت سني براي تماشاي آن کنجکاوي بسياري برانگيخت. اخبار پشت پرده از جمله انصراف رسول صدر عاملي از ساخت اين مجموعه نيز بر دامنـه شايعات افزود. بهرام بهراميان درون مصاحبه اي ضمن اشاره بـه داستان سريال- ماجراهاي خانم دكتري[با بازي رويا نونـهالي] هست كه متخصص زنان و زايمان هست اما خود بچهدار نميشود و تصميم ميگيرد يك رحم واسط[اجارهاي] پيدا كند- هدف خود را از توليد اين سريال طرح معضلات اجتماعي زنان درون جامعه و عواقب فقر فرهنگي، هنري و اقتصادي زنان و ان خوانده و اغلب بازيگران مجموعه-اعم از زن و مرد- با وي همداستانند....
صدرالدين حجازي <strong>پيشگيري بعد از وقوع فاجعه!</strong>
صدرالدين حجازي متولد 1327 شـهرضا، فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشکده هنرهاي دراماتيک[1352] هست و از نيمـه دوم همين دهه شروع بـه بازي درون نمايش هاي صحنـه اي و سپس تلويزيوني کرده است. درون سال 1364 با زنجيرهاي ابريشمي-حسن کاربخش- بازي درون فيلم هاي سينمايي را آغاز کرد و اکنون يکي از پرکارترين بازيگران نقش هاي مکمل يا بـه گفته عامـه، نقش هاي منفي است. حجازي کـه بازي درون سريال هاي بزرگي چون روزي روزگاري و تفنگ سرپر را درون کارنامـه دارد، خود مي گويد کـه نقش هاي منفي را بـه خاطر چند وجهي بودن و پيچيدگي هايش دوست دارد و سعي دارد که تا کاراکترهاي منفي را بـه شکلي منطقي و قابل باور بـه نمايش بگذارد. او درون ماه رمضان دو مجموعه "زيرزمين" و " اغماء" را روي آنتن داشت، اما آغاز پخش سريال متفاوت و جنجالي "ساعت شني" کـه درآن ايفاگر شخصيت " فتحي " است- يبب شد که تا به سراغ وي برويم...
<strong>مخاطب تلويزيون کم کم بـه ديدن صدرالدين حجازي درون نقش هاي منفي عادت کرده هست قبل از اينکه برويم سراغ مجموعه "ساعت شني" خبري از خودتان بدهيد، درحال حاضر مشغول چه کاري هستيد؟</strong>درحال حاضر بازي درون سريال " رنگينک" بـه کارگرداني اصغرشادروان را بـه پايان ام. تهيه کننده اين سريال بيست و شش قسمتي آقاي توکل بودند.
<strong>چقدر بـه کليشـه شدن بازيگر اعتقاد داريد و اينکه قبول داريد کـه کم کم مي رويد که تا در نقش هاي منفي ماندگار شويد؟</strong>بله، من از ابتدا نقش هاي منفي را دوست داشتم بـه دليل پيچيد گي هايي کـه دارد و به اين دليل کـه معمولا نقش هاي منفي را مي توان چند وجهي و چند بعدي ديد، اما مسئله اي کـه مـهم هست اين هست که اين نقش ها مثل هم نباشند. من سعي مي کنم براي نقش هاي مختلف بـه عنوان يک بازيگر طراحي هاي متفاوت داشته باشم که تا به قول شما درون يک نقش کليشـه نشوم. بـه هرحال وقتي يک بازيگر دو نقش را بازي مي کند حرکات اش درآن دو، مشابه مي شود. اما مـهم نگاهي هست که من بـه اين دو نقش داشته ام. از طرف ديگر مگر مي شود تمام نقش هايي کـه پيشنـهاد مي شود را قبول نکرد؟ بخواهيم قبول نکنيم کـه نمي شود... !
<strong>برويم سراغ شخصيت فتحي سريال "ساعت شني"؛ شخصيت يا تيپي منفي کـه صدرالدين حجازي آن را بـه شکلي متفاوت بازي کرده...</strong>البته بايد بگويم کـه دوستان درون اين کار مرا غافلگير د. حتي من وقت فکر هم درمورد اين نقش نداشتم. خيلي سريع با من قرارداد بستند و من هم خيلي سريع جلوي دوربين رفتم.
<strong>احتمالا سازندگان کار هم با توجه بـه سوابق شما مي دانستند کـه راحت از بعد اين نقش برمي آييد.</strong>[مي خندد] بـه هرحال امشب من قرارداد بستم و فردا جلوي دوربين بودم. اولا بايد بگويم کـه بهراميان کارگردان خوب و کار بلدي است. وقتي کـه کليات قصه را براي من تعريف کرد و آن منحني نقش را براي من تشريح کرد و در ميان گذاشت، همانجا خيلي خوب با نقش ارتباط برقرار کردم و واقعا اين گفت و گو بسيار تاثير گذار بود. يکي از ويژگي هاي بهراميان آزاد گذاشتن بازيگر است. البته نـه اينکه از کنترلش خارج بشود، با چيزي کـه موافق نباشد قبول نمي کند و سعي مي کند بازيگرش را بـه خوبي توجيه کند. من درون اين کار خيلي راحت بودم و اعتماد بـه نفسي کـه او بـه من داد باعث شد خيلي راحت با نقش دست و پنجه نرم کنم.
<strong>فتحي شخصيتي هست که جدا از شرايط و طبقه اجتماعي اش براي يک خانواده ايراني تعريف شده نيست، بـه همين دليل مخاطب با او فاصله زيادي مي گيرد. همين مد نظر شما و بهرام بهراميان بوده است؟</strong>بله دقيقا، فتحي را از همين لحاظ با ديگر کاراکترهايي کـه تا بـه حال بازي کرده ام متفاوت ديدم و از آن خوشم آمد. او شش، هفت که تا زن داشته، هفت بچه گدا را راهي خيابان کرده و... درون ضمن خودش هم مي خواهد از زندگي لذت ببرد. اين ابعاد زندگي فتحي است. او بچه ها را دوست دارد، اما دلش مي خواهد خودش هم از زندگي لذت ببرد.
<strong>از موضوع و قصه اي کـه ساعت شني روايت مي کند صحبت کنيد. بـه عنوان يکي از بازيگران اين مجموعه چقدر با طرح معضلات اجتماعي با اين شکل و شمايل از طريق تلويزيون و از زبان يک سريال موافق هستيد؟</strong>به نظر من فوق العاده هست و بايد بـه خاطر اين جسارت بـه تلويزيون تبريک گفت. ما ايراني ها هميشـه مي ايستيم و زماني کـه اتفاق رخ داد بـه فکر جلوگيري مي افتيم. فاجعه وقتي کـه انجام مي شود بـه سراغ رفع و حل آن مي رويم. اميدوارم درمورد اين سريال با وسعت بيشتري نگاه شود و اجازه بدهند تمام جزئياتي کـه در زندگي اين گونـه آدم ها وجود دارد، ديده بشود و جامعه اين را ببيند و براي آن راه حل پيدا کند.
<strong>به عنواني کـه در سريال "ساعت شني" نمايش دهنده يک قشر و طبقه اجتماعي خاص بوديد، مشکلات آنـها را بيشتر اقتصادي مي دانيد يا فرهنگي ؟</strong>هر دو، ببينيد هر دو با هم تلفيق شده هست مشکل اقتصادي هست که بـه دنبال خودش مشکلات فرهنگي را بـه وجود مي آورد. بـه هرحال اگر مشکلات اقتصادي نبود فتحي هم بچه هايش را بـه مدرسه مي فرستاد و...
<strong>بعد از دندون طلا و بلبل سرگشته ديگر بـه سراغ تئاتر نرفتيد ؟<strong>خيلي دلم مي خواهد دوباره تئاتر کار کنم. آخرين کارم بلبل سرگشته بود کـه اتفاقا کار خوبي هم بود. راستش را بخواهيد جرأت نمي کنم کار کنم. شش هفته بايد برويم و بيائيم آخر نمايش را رد مي کنند! شما بـه پنجاه، شصت نفر قول مي دهيد، اما آخر خجالت زده و شرمنده همـه مي شويد چون امنيت درون تئاتر وجود ندارد.
برزو ارجمند<strong>يک معتاد متفاوت</strong>
برزو ارجمند از بازيگراني هست که بـه شدت تلاش مي کند که تا نقش هاي متفاوت و خوبي ارائه دهد. بازي قابل قبول او در نقش يک معتاد درون سريال "ساعت شني" از آن جمله است....
<strong>برزو ارجمند دراين يک دوسال اخير بـه سراغ نقش هاي متفاوت مي رود. از حضورتان درسريال "ساعت شني"بگوييد.</strong>از ابتدا کـه قراربود اين سريال ساخته شود گرينـه اول نقش من بودم. با توجه بـه اينکه طول اين نقش کم بود، اما عرض زيادي داشت. بـه هرحال او يک معلم بود و در اصل يک فرد فرهنگي جامعه کـه قاعدتا دريک شرايط متفاوت بـه اين وضع کشيده شده است. ما سعي کرديم درون همين حضور محدود حق مطلب را درمورد اين شخصيت ادا کنيم. دکوپاژبهراميان هم خيلي مـهم بود.
<strong>با توجه بـه چه فاکتورهايي غير از فرهنگي بودن، منوچهر را يک معتاد متفاوت از آب درآورديد؟<strong>به هرحال ما يک چيزهايي را بـه او اضافه کرديم. مثلا حلقه اي کـه هميشـه دست اوست. درحالي کـه تمام زندگي اش را فروخته است. اما هنوز حلقه ازدواجش دردستان اوست. مي توانستيم با همين نماد ذهنيت او را درمورد زندگي بدانيم. اين مساله پيشنـهاد من بـه عنوان بازيگر بود.
<strong>آيا تماشاگر درون طول داستان متوجه مي شود کـه چرا منوچهر بـه اين مسير بعيد کشيده شده است؟</strong>نـه.ما فلاش بکي درمورد اين ماجرا نمي بينيم. کمي درحرف هايي کـه رد و بدل مي شود مي توانيم اين را بفهميم.
<strong>با توجه بـه اينکه داستان منوچهر و مـهشيد جزو قصه هاي فرعي "ساعت شني" است، اما فکر مي کنم جاي پرداخت و معرفي بيشتري هم درون مورد اين خانواده بوده است. خودتان درمورد اين قضيه پيشنـهادي هم داريد؟</strong>موافقم، حتي خود بهراميان هم دوست داشت کـه اينـها بيشتر معرفي شوند. اما زمان کار ساعت شني کمي طولاني مي شدو سکانس هايي را بـه کار اضافه مي کرد کـه به دليل وقت کم و کمبود بودجه هيچ وقت گرفته نشد.
<strong>براي بازي يک نقش نياز بـه پيدا ما بـه ازاي آن درجامعه است. شما براي اين کار چه کرديد؟</strong>چند بار بـه اتفاق خود بهراميان بـه مراکز اعتياد رفيتم و با معتادان صحبت هم کردم. چند کتاب هم درون اين مورد خواندم. ازاني هم کـه قبلا اين نوع نقش ها را بازي د کمک گرفتم.
<strong>يکي از خصوصيات اين معتاد ارتباطي هست که با مخاطب دارد و تماشاگر بر خلاف ديگر معتادان از او فاصله نمي گيرد يا او را طرد نمي کند. درست است؟</strong>[مي خندد] بله. يک جورهايي بايد دوست داشتني مي بود و قرار بود دل تماشاگر براي او بسوزد. اما نـه اينکه حق بـه او داده شود.
<strong>گريم شما هم دربازي تان بي تاثير نبوده است. چگونـه از آن درون بازي استفاده کرديد؟</strong>خيلي درون بازي من تاثيرگذاشت. گريم بسيار سختي را بـه دليل محدوديتي کـه بازي من درون يک پروژه ديگر بـه وجودآورده بود، داشتم. اما خانم نويدي درون چهره پردازي کمک شايان توجهي بـه من د.
<strong>الان کـه کار رامي بيني از بازي درون آن راضي هستي؟</strong>فکر مي کنم يک جاهايي مي توانستم خيلي بهتر باشم.
<strong>از کدام قسمت بازي ات راضي نيستي؟</strong>سکانسي را کـه جلوي درون خانـه کتک خوردم؛ مي توانستم خيلي بهتر باشم. اما شرايط آب وهوايي بسيار سختي بود و برف و يخبندان بسيار اذيت مان کرد.
<strong>به نظرتان عواملي حرفه اي و کامل چقدر درون جذب مخاطب تاثيرگذار است؟</strong>بسيار زياد. اين تيم قوي و کاملي بود کـه به ندرت درتلويزيون دور هم گرد مي آيند. يک سال و اندي درگير اين کار بوديم و هنوز هم دستمزدمان بـه صورت کامل پرداخت نشده، ولي عشق وصميميت هست که همـه چيز را درون کار دلنشين مي کند.
شـهره لرستاني <strong>فمينيست نيستم!</strong>شـهره لرستاني متولد 1345 فارغ التحصيل کارگرداني تئاتر از دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. از سال 1364 شروع بـه کارگرداني تئاتر کرده و با فيلم نياز[1370، عليرضا داود نژاد] بازي درون سينما را بـه کارنامـه خود افزوده است. وي درون طول يک دهه قبل بيشتر درون زمينـه بازيگري فعال بوده و سريال هاي متعددي از او بـه نمايش درون آمده است. آخرين کار لرستاني درون سيما کارگرداني اولين فيلم تلويزيوني اش "ماه منير" بود کـه با توفيق گسترده اي روبرو شد و اينک بازي درون نقش متفاوت "قناري" درون مجموعه "ساعت شني" است.
<strong>"ماه منير" اولين تجربه کارگرداني شما درون عرصه فيلم تلويزيون بود کـه اتفاقا درون شب يلدا هم پخش مجدد داشت.</strong>بله، من از نحوه پخش اين کار بسيار راضي بودم، چون هم روز عيد پخش شد و هم بـه خاطر جلب نظر مخاطب بـه فاصله يک ماه، درون شب يلدا پخش مجدد داشت. خوشبختانـه بـه من پيغام دادند کـه مسئولان از اين کار راضي بودند و با پخش مجدد آن موافقت د. تنـها اشکالي کـه اين کار داشت، توليد آن درون شبکه پنج بود و خيلي از شـهرستان ها ازجمله استان لرستان کـه براي من بسيار مـهم بود، نتوانستند اين کار را ببينند. با اينکه اين فيلم بـه چهل استان فرستاده شده است، مسئولان استان لرستان درون پخش اين کار کوتاهي د.
<strong>علت انتخاب سوژه "ماه منير" و پرداختن بـه آن فضا چگونـه دغدغه فيلمسازي شما شد؟</strong>اينـها درون واقع خاطرات شخصي من بود و در اصل بـه تجربيات خودم بر مي گشت. ما حدود صد و چهل دقيقه اين کار را مونتاژ شده آماده کار کرديم. جالب هست بدانيد پنجاه و چهار مورد اصلاحيه بـه صد و شش دقيقه کاري خورد کـه ما تحويل تلويزيون داده بوديم، من از اين خبر شوکه شدم. اگر دفعه ديگر بخواهم کاري بسازم حتما بيشتر دقت مي کنم چون واقعا با قواعد اين جنس از کار آشنا نبودم.
<strong>به عنوان يک بازيگر کـه تجربه کارگرداني هم دارد، آيا درون کارهايتان بدنبال يک نگاه زنانـه هستيد؟</strong>بله، اما فمينيست نيستم. من دوست دارم نگاه انسان گرا درون کارهايم داشته باشم. بحث من مرد و زن نيست، بيشتر دوست دارم راجع بـه انسان و تنـهايي انسان صحبت کنم. اما چون دنياي زنان را بيشتر مي شناسم بيشتر قهرمانان من زنان هستند. ضمن اينکه من خيلي نگاه جوان گرايي ندارم چون معتقد هستم کـه يک مقدار وقتي کـه انسان پخته تر مي شود، حس هايش درست تر مي شود، پا بـه سن گذاشته ها براي من جالب تر هستند.
<strong>برويم سراغ سريال "ساعت شني"، سريالي با يک موضوع زنانـه يا بهتر بگويم چند موضوع زنانـه...</strong>بله، شايد بخش اعظم جذابيت سريال "ساعت شني" بـه زن محور بودن آن بر مي گردد کـه براي تماشاگر خيلي مي توانست جذاب باشد. وقتي کـه من از طرف آقاي شريفي نيا فراخوانده شدم، براي اين کار بـه دفتر اين پروژه رفتم. آقاي بهراميان را مي شناختم و احترام فراواني براي ايشان قائل هستم و معتقدم کـه فيلمساز فهيمي است. من خيلي خوشحالم کـه در اين قصه زنانـه حضور داشتم. نقش من درون ابتدا بسيار کوتاه بود، اما با نشست ها و صحبت هايي کـه با کارگردان، نويسنده و حتي خود آقاي شريفي نيا داشتيم نقش يک مقدار پر رنگ شد و جان گرفت. درون ابتدا فقط اشرف يک آمپول زن معمولي بود و کورتاژ غير قانوني مي کرد. بعد درون اين نقش بـه قناري تبديل شد و پيشينـه اي پيدا کرد. متاسفانـه تيغ بـه اين نقش خورد و بايد بگويم قناري درون اين سريال قلع و قمع شد. کلا نقش من خيلي عجيب و پيچيده تر از اين چيزي بود کـه شما ديديد، اما متاسفانـه قرباني شد. اگر قناري نمي شد يکي از نقش هاي ماندگار تلويزيون مي شد.
<strong>به نظر شما سوژه مطروحه درون سريال "ساعت شني" با توجه بـه بکر و نو بودنش عامل جذب مخاطب شد؟</strong>مي توانم بـه جرات بگويم " ساعت شني" اولين قصه اي هست که بسيار بسيار زنانـه هست و با شجاعت و جسارت زيادي مسائل مبتلابه زنان را طرح مي کند. بـه نظر من بـه عنوان يک بازيگر، انتخاب سوژه، نوشته، کارگرداني و... اين کار جاي تحسين دارد. از طرف ديگر بازيگران خوب و مطرحي کـه براي اين کار انتخاب شدند واقعا خوش درخشيدند. من فکر مي کنم کـه اين جور کارها يک جورهايي صف هستند. که تا کارگردان هاي ديگر هم بيايند و حرف خودشان را بزنند. اين باب باز شده و من معتقد هستم و مي خواهم کـه مسئولان تلويزيون حمايت کنند، چون نيمي از جمعيت اين کشور زنان هستند. چرا ما بايد اين قدر راجع بـه آنـها سکوت کنيم. همـه زنان کـه مثل نيستند. ما همـه جور آدمي درون اجتماع داريم. چرا ما بـه طيف هاي مختلف نبايد بپردازيم؟
<strong>چقدر درون بازي از طرف کارگردان دست تان باز بود؟ از شات هاي بازي کـه براي بازي قناري درون نظر گرفته شده مشخص هست که قناري و فتحي "صدرالدين حجازي" فضاي بازي براي ايفاي نقش داشته اند.</strong>با بهرام بهراميان بازيگر هيچ مشکلي ندارد. ارتباط خوبي ما هم درون اين کار با او داشتيم. صدرالدين حجازي همبازي خوبي هستند. واقعا بهراميان خيلي خوب مقوله بازيگري را مي شناسد و بازيگرش را آزار نمي دهد و فضاي خوبي را براي بازيگر ايجاد مي کند.
<strong>براي بازي، قناري را پيدا کرديد يا اينکه نمونـه آن را قبلا ديده بوديد؟</strong>من قناري را درون اين کار پيدا کردم. صحنـه اي هست که قناري سر حيوانات رامي برد و من بسيار درون آن صحنـه ها اذيت مي شدم. خيلي آرام توانستم با اين شخصيت انس بگيرم و قاطي افراد آنجا شوم. وقتي کـه آنجا مي رفتمي مرا درون آن محله عجيب و غريب بازيگر نمي ديد. يک جورهايي از جنس همان آدم ها شده بودم. من صبح بـه صبح با همان لباس قناري براي خريد حتي بـه مغازه ها مي رفتم و يواش يواش قناري را پيدا کردم.
<strong>به عنوان سئوال آخر، اگر دوست داريد درون مورد فيلم هاي مستندي کـه ساخته ايد هم صحبت کنيد.</strong>بله، من دو مستند با مضمون حيات وحش براي سازمان ملل کارکردم و الان هم درصدد هستيم با همکاري سازمان ملل و صدا و سيما برنامـه اي بسازم براي آشنايي کودکان و نوجوانان با حيات وحش و محيط زيست، اميدوارم اين اتفاق هم بزودي رخ بدهد.
سام درخشاني <strong>کوتاه و موثر</strong>سام درخشاني اولين بازيگري بود کـه خيلي زود از سريال " ساعت شني" خارج شد و بازي اش درون اين مجموعه بـه پايان رسيد. اما اين امر سبب نشد که تا بازي خوب و نقش موثرش از ديد تماشاگران پنـهان بماند. او هم اکنون سرگرم بازي درون سريال عظيم " درون چشم باد" بـه کارگرداني مسعود جعفري جوزاني است.
<strong>شما اولين شخصيتي بوديد کـه از گروه "ساعت شني" خارج شديد. از اين حضور کوتاه و دليل قبول اين پيشنـهاد صحبت کنيد.</strong>داستان از اين قرار هست که مرا دعوت شد که تا يکي از شخصيت هاي اصلي داستان را بازي کنم. آقاي بهراميان از دوستان عزيز و نزديک من هستند و خدمت شان ارادت دارم. وقتي ديدند من مشغول کار هستم و نمي توانم بـه آن شکل در خدمت مجموعه باشم؛ خواهش مرا کـه خواستم نقش کوتاهي بـه من بدهند که تا حداقل درون اين کارشان حضور داشته باشم را قبول د. حتي من بـه شوخي گفتم نقش يک پستچي ر ابه من بدهيد کـه مي آيد و نامـه اي را مي دهد و مي رود. ايشان گفتند ما نقشي داريم کـه همان قسمت اول خودش را مي کشد. بازي مي کني؟ گفتم چرا کـه نـه! درون اصل يک حضور افتخاري بود و به خاطر خود آقاي بهراميان درون اين کار حضور داشتم.
<strong>قبول داريد کـه اين نقش مي توانست جاي معرفي و حتي کار بيشتري درون داستان " ساعت شني" داشته باشد؟</strong>بله، بـه نظر خودم هم اين کاراکتر جاي کار بيشتري درون اين سريال داشت. بعد از پخش قسمت هاي اول کار، دوستان نزديکي کـه مرا ديدند، معتقد بودند کـه بعد از خودکشي اين شخصيت داستان فلاش بک مي خورد و به گذشته مي رود و ما دوباره اين شخصيت را مي بينيم. خيلي ها مي گفتند ما غافلگير شديم وقتي ديديم همان اول بازي تو درون اين کار تمام شد و ديگر حضور نداري. فکر مي کنم اين مسئله براي خود سريال هم مي توانست مفيد باشد کـه خيلي راحت همان ابتدا يکي از کاراکترها کنار برود. من از گوشـه و کنار شنيدم کـه مخاطب هم دوست داشته بازي اين شخصيت ادامـه داشته باشد، اما...
<strong>شخصيتي کـه شما درون اين مجموعه ايفاگر آن بوديد معرفي درستي نشد و ما بيشتر از زبان مينا، همسرش "نسرين مقانلو" با اين شخصيت آشنا شديم.</strong>بله، از همان ابتدا کـه با بهرام درباره اين شخصيت صحبت کرديم، بـه اين توافق رسيديم کـه اين نقش اگر قرار هست حضور کوتاهي درون اين سريال داشته باشد، حداقل همين حضور کوتاه پررنگ باشد. بـه همين دليل شخصيتي براي اين کاراکتر تعريف کرديم و تا حدي هم موفق شديم درنـهايت بـه وجهي دست پيدا کنيم کـه براي تماشاگر جذاب باشد. بـه هرحال چيزي کـه مي شد درون چند سکانس درباره يک شخصيت بـه کار برد را ما بـه کار برديم.
<strong>ايده محل خودکشي اين آدم- تئاترشـهر- از کجا آمد؟ فکر مي کنم شغل او عروسک گرداني بود؟</strong>بله، اين آدم کارگردان نمايش هاي عروسکي بود و مبناي اوليه ما اين بود کـه تمام زندگي او تئاتر و نمايش است. بـه همين دليل هم درون تئاتر شـهر خودش را مي کشد. البته ابتدا قرار بود کـه خودش را بام تئاتر شـهر بـه پايين پرت کند کـه به دلايل مختلف نشد. مجبور شديم نشان دهيم او خودش را درون کنار تئاتر شـهر از دار بياويزد.
<strong>و ناگفته هاي اين حضور کوتاه درون مجموعه ساعت شني...</strong>خيلي خوشحال هستم کـه حضوري هرچند کوتاه ولي موثر درون اين سريال پر مخاطب تلويزيوني، بـه کارگرداني دوست خوبم بهرام بهراميان و عوامل خوب و حرفه اي آن داشتم. اميدوارم مردم هم از ديدن اين مجموعه تلويزيوني لذت ببرند.
سريال روز♦ تلويزيون
تعامل مناسبي کـه درچند سال اخير ميان سينما وتلويزيون بـه وجود آمده، زمينـه ساز حضور کارگردان هاي معتبر و با سابقه سينما درون تلويزيون و توليد مجموعه هايي متفاوت شده است. ابتدا ابراهيم حاتمي کيا، کيانوش عياري، کمال تبريزي، محمد رضا هنرمند و اينک سامان مقدم کارگردان جوان وخوش ذوق فيلم هاي "سياوش"، "مکس"، "پارتي" و "کافه ستاره" کـه با ساختن سريال "پريدخت" بـه پرده شيشـه اي راه يافته است. نگاهي انداخته ايم بـه مجموعه "پريدخت" کـه هم اکنون روزانـه از شبک دوم سيما درون حال پخش است...
پريدخت
کارگردان: سامان مقدم. نويسنده: احمد رفيع زاده. موسيقي: آريا عظيمي نژاد. مديرفيلمبرداري: مرتضي غفوري. تدوين : رضا بهارانگيز. طراح صحنـه و لباس: فرامرزبادرامپور، محمد گنجعلي. تهيه کننده: رامين عباسي زاده. بازيگران: علي مصفا[نادر]، ليلا حاتمي[پريدخت]، داريوش ارجمند[پهلوان]، کامبيزديرباز[نصرت]، مـهرداد ضيايي[دکتر]، عباس اميري[ميرزا]، صالح ميرزا آقايي[سعدي]، حسن پورشيرازي، مـهوش صبرکن، داريوش استخري. محصول 1386 گروه اجتماعي شبکه دوم سيما.
داستان دو برادر بـه نام هاي نادر و نصرت کـه از کودکي نزد پهلوان محله بزرگ شده اند. نادر بـه دليل بي ميلي اش بـه گود زورخانـه بـه سمت دستگاه حکومتي کشيده شده هست و از آدم هاي اجيرشده حکومت درمنطقه است. اما نصرت کـه در گود زورخانـه بزرگ شده، آداب و رسم جوانمردي را پيشـه خود ساخته و مورد عزت و احترام محله است. نصرت کـه به سربازي رفته هست در ماجراي مسجد گوهرشاد ازفرمان مافوق اش مبني بر شليک بـه سوي مردم سرپيچي کرده و او را بـه ضرب گلوله از پاي درمي آورد. نصرت بعد از اين واقعه گريخته و به شـهرخود مي رود. درون آنجا درون خانـه ميرزا کـه ي بـه نام پريدخت دارد، ساکن مي شود. ماندگاري درون خانـه ميرزا باعث دلدادگي نصرت بـه پريدخت مي شود. نصرت بـه ديدن برادرناتني اش نادر مي رود و ماجراي عاشق شدن خود را براي اوبازگو مي کند. غافل ازاينکه نادرهم دل درون گرو پردخت دارد. نصرت، پهلوان را براي خواستگاري بـه خانـه ميرزا مي فرستد. ميرزا، پاسخ پريدخت را ملاک قرارمي دهد. پريدخت بـه نصرت جواب مثبت مي دهد و مراسم عروسي ميان آنـها انجام مي شود. بعد از اين اتفاق کـه باعث به هم ريختگي نادرشده، اوضاع محله نيز متشنج شده و پهلوان بـه جرم راه اندازي عزاداري ماه محرم بازداشت مي شود. نادر ازطريق آشناياني کـه دارد پرونده شليک نصرت بـه مافوقش درون خراسان را بـه جريان مي اندازد. همزمان ميرزا بـه قتل مي رسد و نصرت بـه جرم قتل او زنداني مي شود. پرونده نصرت بـه مراجع بالا ارجاع و حکم بـه تيرباران او داده مي شود. پريدخت کـه نامـه و تقاضاي ملاقات خود را بـه نادرداده که تا به دست نصرت برساند، وقتي جوابي از سوي نصرت دريافت نمي کند تقاضاي طلاق غيابي خود را براي نصرت بـه زندان مي فرستد و...
قرباني عشق
سامان مقدم کارگردان 39 ساله اي کـه اولين بار درون سال 72 بـه عنوان دستيار مسعود کيميايي درون فيلم "ردپاي گرگ" وارد دنياي سينم شد توانست با ساخت 5 فيلم، نام خود را بين کارگردانـهاي خوب سينما ثبت کند. "کافه ستاره"، "مکس"، "پارتي"، "سياوش" و "صد سال بـه اين سالها" فيلمـهايي بوده کـه او کارگرداني کرده است. سامان مقدم سه فيلمنامـه هم نوشته است: "صد سال بـه اين سالها"، "پارتي" و "سياوش".
پريدخت دومين تجربه تلويزيوني او بعد از سريال مناسبتي "همراز" محسوب مي شود و سريالي تاريخي هست که علاوه بر قصه جذابش، ستارههاي زيادي را دور هم جمع کرده است. پريدخت را شايد بتوان سريال ستارهها دانست. ليلا حاتمي و علي مصفا زوجي کـه حالا بعد از سال ها دوري از تلويزيون دوباره آمدهاند. زوجي کـه آخرين بار درون "کيف انگليسي" ظاهر شدند و بعد علي مصفا کارگردان شد و ليلا حاتمي بازيگر درون تنـها فيلم بلند علي مصفا بـه نام "سيماي زني درون دوردست".
سريال داستان زندگي پريدخت درون سه مقطع تاريخي است: سال 1314 کـه اولين مقطع زندگي اوست. بعد پريدخت را درون سال 1320 ميبينيم، زماني کـه رضاشاه تبعيد ميشود و محمدرضا جاي او را ميگيرد و بعد زندگي پريدخت را 14 سال بعد يعني دوران بعد از کودتاي 28 مرداد درون سال 1334 پي ميگيريم.
اما پريدخت سريالي مناسبتي مخصوص ماه محرم است، و اولين مشکل آن از محدوديت هايي ناشي مي شود که خاص مجموعه هايي اين چنيني هست و بر کيفيت کار تأثير منفي مي گذارد. "پريدخت" قرار بوده که تا به طور مستقيم بـه مفاهيم عاشورايي نپرداخته، بلكه درون لايههاي زيرين بـه اين مفاهيم توجه دارد و نگاه ظريف و نقادانـهاي را بـه برخي ظاهربينيها تصوير كند. اما اصرار سازندگان پنـهان آن- مسولان و سياست گذاران تلويزيوني- سبب شده که تا ما بـه ازاي امروزي براي آن حادثه تاريخي تدارک ديده شود و از اين رهگذر بـه برههاي از تاريخ رژيم پهلوي پرداخته شود. چون همين آقايان نيز دريافته اند کـه ديگر دوران پرداختن مستقيم به موضوعات مذهبي سر آمده و مخاطب ديگر چنين رويکردهايي را برنمي تابد. بنابريان واقعه عاشورا و بحث آزادگي و در مقابل ظلم ايستادن و تفاوت ظاهري ظلم و ظالم درون هر مقطع تاريخي تبديل بـه پس زمينـه پر رنگ ماجراهاي عاشقانـه دو برادر بـه يک شده است.
اما همين امر نيز درون زمانـه اي کـه تشديد نظارت ها بر سريال هاي صدا و سيما شدت گرفته، از سوي تندروان مذهبي با خوش بيني پذيرفته نشده و مي رود که تا "پريدخت" را نيز بـه سرنوشت "ساعت شني" دچار کند. چيزي که فعلاً مورد بحث ما نيست.[1]
با وجودي کـه چند قسمت بيشتر از سريال فرصت پخش نيافته، اما که تا همين جاي کار نشان مي دهد کـه ساختمان و ساز و کار فيلمنامـه آن قدرجذاب هست کـه هر مخاطبي را درگيرخود کند. اتفاقات و حوادث بـه صورت کاملا منطقي درکنارهم قرارگرفته اند. انگيزه و هدف هرشخصيت کاملا روشن و تعريف شده است. بنابراين مخاطب چه با شخصيت مثبت اثر و چه با شخصيت منفي آن همراه شده و همذات پنداري مي کند. ديالوگ ها به خوبي نوشته شده و هر شخصيت متناسب با خلق و خو و محيط زندگي خود سخن مي گويد. عنصر ايجاز در فيلمنامـه رعايت شده و اطلاعات اضافي مخاطب را آزار نمي دهد.
مقدم با چيدن صحيح عوامل خود، مـهارتش درون کارگرداني را نشان داده و با استفاده از دکوپاژي ترکيبي وخطي متناسب با فضا وشخصيت هاي اثر بـه قاب بندي داستان مي پردازد. وقتي مخاطب با پريدخت و خانـه اومواجه مي شود ريتم نماها نرم وبرش نماها بقدري هنرمندانـه انجام شده هست که ديگرنيازي بـه کلام گفتن ازسوي شخصيت نيست بلکه يک نگاه مي تواند حاوي بسياري سخن درمورد او باشد. درواقع مقدم درخانـه پريدخت بيشتراز بازتاب هاي نوري سود مي جويد که تا بخشي ازدرونيات پريدخت را ازطريق سايه روشن ها بـه تصويرکشد.
دربخش بازيگري علاوه برانتخاب درست و بجاي کارگردان، مخاطب شاهد بازي يکدست و جذابي ازسوي بازيگران اثراست. ليلا حاتمي درنقش "پريدخت" با يک بازي درون گرا و استفاده مناسب ازچشم هايش همراهي و تاثير شگرفي بر تماشاگر مي گذارد. علي مصفا درنقش "نادر" بازي متفاوتي نسبت بـه آثار گذشته اش خود بـه نمايش مي گذارد. درواقع او با اين انتخاب نقطه عطفي درون کارنامـه بازيگري خود رقم مي زند.
کامبيز ديرباز نيز درون نقش "نصرت" تلاشي درون خور براي نشان جواني ساده و پاک دارد کـه در اين امر تا حدود زيادي موفق است. البته ديرباز بـه دليل ويژگي عمده بازي اش کـه درلحن او نـهفته هست و درون بازي هاي پيشين او مخصوصاً شخصيت هاي متعلق بـه طبقه فرود دست جامعه آن را بـه خوبي بـه کار گرفته بود، دراينجا تمام سعي خود را براي کنترل لحن خود انجام داده است. مـهرداد ضيايي درنقش دکتربازي بي نقصي ازخود ارائه مي دهد ويژگي بازي او تسلط بر اعمالش است، شايد دليل اصلي آن سابقه تئاتري اين بازيگرباشد. اما داريوش ارجمند کـه ايفاگرنقش پهلوان هست شمايل جديدي ازخود ارائه نمي دهد و شباهت زيادي ميان بازي او با آثارگذشته اش وجود دارد. شايد اين بازيگربزرگ از اين بـه بعد بايد با وسواس بيشتري نقش هايش را انتخاب کند. درون يک کلام؛ "پريدخت" داستان قرباني شدن عشقي هست که بـه خوبي توسط مقدم به تصويرکشيده شده است.
پانوشت: [1] درون يکي از قسمتهاي اوليه سريال "پريدخت»"؛ هنگام گفت و گوي دو شخصيت اصلي اين سريال – کامبيز ديرباز و ليلا حاتمي – درون ميان گفت و گوي هاي آنـها صداي شخصيت ها حذف و موسيقي جايگزين آنـها شد. درون حالي کـه سريال "پريدخت" قرار بوده که تا توفيق مجموعه "شب دهم" [را کـه سعي درون تلفيق ماجرايي عاشقانـه با واقعه عاشورا داشت] کند. اتفاقي کـه اينک جزو خطوط قرمز برنامـه سيما شده و نظرات مخالف و موافق زيادي بر انگيخته است.
حرف♦ تلويزيون
]
پخش ده قسمت از سريال "ساعت شني" بـه کارگرداني بهرام بهراميان-با موضوع رحم اجاره اي- جنجال هايي زيادي آفريد. بسياري با اشاره بـه اينکه سريال مزبور نسبتي با ارزش هاي جامعه ايراني ندارد و با سياه نمايي هاي مطلق بـه تصوير کشيده شده، حکم بر توقف نمايش آن دادند. شوراي نظارت بر صدا و سيما نيز نمايش اين سريال را خلاف عفت عمومي خوانده و خواستار تجديد نظر درون ادامـه پخش آن شد. برخي شنيده ها نيز حاکي از آن هست در ادامـه پخش اين سريال بـه منظور کاستن از اثرگذاري هاي منفي آن، برخي صحنـه هاي غيراخلاقي حذف خواهند شد و...
گزارشي ازجنجال پيرامون مجموعه "ساعت شني"
</strong>مسئولان هول نشوند!! </strong>
به چالش کشيدن مسائل وموضوعاتي کـه کمتردرجامعه ما بـه آن پرداخت شده هست وعبوراز خط قرمزها ازمقوله هايي است کـه کمترکسي توان وشجاعت پرداختن بـه آن را دارد. مجموعه "ساعت شني" با پرداختن بـه بخش هايي ازاجتماع که ازتيررس هنرمندان درچند ساله گذشته دورمانده هست دريچه اي جديد را درتاريخ مجموعه سازي تلويزيون دربعد ازانقلاب بوجود آورد. اعتياد، مسائل زنان نازا وفروش يا اجاره رحم هايي براي بارداري، رشوه، فساد اخلاقي، مشکلات ومسائل زنان روسپي و... ازمسائلي هست که دراين مجموعه بـه آن پرداخته شده است. درواقع کارگردان اثربا چند داستان موازي کـه درمجموعه روي مي دهد تمامي اين مسائل را براي مخاطب بازگو مي کند. پخش چنين مجموعه اي ازتلويزيون بـه نوعي ريسک درون سيما محسوب مي شد اما بـه هر صورت پخش اين سريال ازچندي پيش آغازشد. نکته ديگردرباره پخش اين سريال تمـهيدي بود کـه مديرپخش شبکه براي آن انديشيده بود وآن پخش يک شب درميان مجموعه بود. اين اتفاق تاثير بسزايي درديده شدن سريال توسط مخاطبان داشت وخيلي زود مخاطب درگيروپي گيرمجموعه شد. پس پخش قسمتهاي اوليه مجموعه وبسط وگسترش داستان وشخصيت ها متفاوت بودن وبا جسارت بودن مجموعه کم کم براي همگان روشن شد. با اين اتفاق زمزمـه منتقدان وگروه هايي کـه هيچ تخصصي دراين زمينـه نداشتند بلند شد. ابتدا و در اولين اظهار نظر دکتر الهام سخنگوي دولت درون صحن علني مجلسبه اعتراض درمورد اين سريال گشود و اين سريال را بـه سست بنيان خانواده ها و نشان چهره اي زشت وموهن از زن ايراني متهم کرد.
دكتر الهام، سخنگوي دولت و وزير دادگستري، بعدها درون مصاحبه اي با روزنامـه خراسان ضمن حمله بـه سريال هاي "ساعت شني" و "حلقه سبز" پا را فراتر گذاشته و چنين گفت: "برخي سريال هاي تلويزيوني از جمله سريال «ساعت شني» بـه قدري قبيح هست كه بـه راحتي نمي توان درون خصوص جنبه هاي زشت آن سخن گفت. متاسفانـه برخي سريال هاي تلويزيوني حريم خانواده را نشانـه گرفته هست و محتواي آن ها مي تواند بـه از هم پاشيدن خانواده ها و بي شخصيت ساختن زنان منجر شود. مباحثي كه اين سريال بـه تصوير مي كشد، درون جامعه ما جايي ندارد. درون كجاي جامعه ما، زنان اين گونـه مادري مي كنند و عده اي نيز از اين طريق بـه تجارت مشغول مي شوند. گاهي درون قانون برخي مسائل پيش بيني مي شود که تا خلاء نبود فرزند بـه نوعي جبران شود. ضمن آن كه براساس قانون درون مواردي كه گاه امكان باروري براي زوجين وجود ندارد و به ناچار زن و شوهر اقدام بـه استفاده از روش هايي مانند اهداي جنين و رحم اجاره اي و... مي كنند، اين اقدامات بايد كاملا بـه صورت مكتوم انجام شود و پرونده هاي اهداي جنين با روش هاي اين چنيني بايد كاملا سري باقي بماند. درون حالي كه متاسفانـه با ساخت چنين سريال هايي اين اقدامات بـه صورت نرم و عادي نمايش داده مي شود. اين نگرش نسبت بـه شخصيت زنان، نگرشي كاملا مخرب است. آيا ادبياتي كه درون چنين سريال هايي از زبان زنان جاري مي شود، ادبيات يك زن ايراني است؟ آيا اين ها الگوهاي جامعه ما و زنان ما هستند؟ تصاويري كه اين سريال از شخصيت زنان بـه تصوير كشيده است، بـه قدري زننده هست كه حتي زنان ما از تصور آن هم احساس قبح و شرم مي كنند. آيا ما هر نوع آسيب اجتماعي را صرف نظر از اين كه جامعه که تا چه حد بـه آن مبتلاست، بايد بـه تصوير بكشيم؟ بـه تصوير كشيدن اين موارد بدون ترديد اثر مثبت و بازدارنده اي نخواهد داشت، بلكه اثري ترويجي ايجاد مي كند و قبح بسياري از مسائل را از بين مي برد.وي خاطرنشان كرد: اين سريال قبح شكني كرده و با توهين بـه شخصيت زنان، شخصيت آنان را که تا حد زيادي پايين آورده هست و باعث الگوسازي منفي درون جامعه و هويت بـه بي هويتي ها و بي فرهنگي ها و جرايم موجود شده هست كه جز آثار منفي نتيجه ديگري نخواهد داشت. من معتقدم كه حتي تكرار مباحث موجود درون محتواي برخي سريال ها متناسب با ارزش هاي اخلاقي جامعه ما نيست. اما با اين حال لازم مي دانم كه بـه برخي از آن ها اشاره كنم. بـه طور نمونـه درون بحث پيوند اعضا، اين كه ما درون جريان يك سريال تلويزيوني نشان بدهيم كه كسي شركتي را براي فروش اعضاي بدن دايركرده است، با اين اقدام و به تصوير كشيدن اين موضوع اقدام انساني اهداي عضو را بـه يك تجارت تبديل كرده ايم و در واقع مسير را بـه اشتباه رفته ايم."
پس از اعتراض دکتر الهام کـه بعد از اعتراض شفاهي بـه صورت مکتوب بـه کميسيون فرهنگي مجلس ارجاع شد. نوبت به شايعه اي رسيد کـه سريع درشـهرپيچيد و آن توقيف سريال بود. رئيس سازمان صداوسيما درون گفت و گويي بر ادامـه پخش سريال تأکيد کرد، ولي برخي انتقادات رسانـه اي و نامـه بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع) خطاب بـه معاونت صدا و سيما موجب شد، که تا هنگام پخش قسمت بعدي سريال نشستي با عنوان "نقد و بررسي سريال ساعت شني از ابعاد روان شناختي، پزشکي و جامعه شناختي" با حضور اميدوار رضايي[برادر محسن رضايي!] رئيس کميسيون بهداشت مجلس و رضا پورحسين [مدير شبکه 4 کـه از وي بـه عنوان روانشناس نام شد] پخش شود. درون ابتداي اين ديدار نيز مجري برنامـه، پيشاپيش نتيجه گيري کرد پرداختن بـه آسيب هاي اجتماعي درون رسانـه ملي نـه تنـها ضرر نخواهد داشت بلکه آموزنده است!
ولي اين اتفاق فقط بـه شايعه مذکور قوت بيشتري بخشيد. بعد ازگذشت چند روز و در نوبت پخش بعدي سريال يعني شنبه شب قسمت بعدي بـه روي آنتن رفت و عزت ا... ضرغامي رييس سازمان همـه شايعات را تکذيب کرد. چند قسمت ديگر از مجموعه طي روزهاي متوالي بـه روي آنتن رفت و اوضاع کمي آرام گرفت. اما اين فضاي آرام با نامـه اعتراض آميزشوراي نظارت سازمان صدا وسيما بـه کلي بهم ريخت. درواقع اين بارعواملي از درون سازمان بـه مخالفت با مجموعه پرداختند کـه جاي بس شگفتي دارد زيرا هرمجموعه اي قبل از پخش از فيلتر شوراي نظارت سازمان عبورمي کند !!
عزت ا... ضرغامي بعد ازمطلع شدن از اين اعتراض موضع رسمي و جوابيه اي صادر نکرد و همچنان سکوت اختيارکرد. انتقادهاي دنبالهدار از مجموعه تلويزيوني ساعت شني و برخي برنامـههاي راديو جوان سرانجام بـه مجلس نيز سرايت كرد. رئيس سازمان صداوسيما كه درون طول يك ماه گذشته، از ساعت شني دفاع كرده است، نيز همراه با معاون پارلماني سازمان، رئيس شبكه 2 و كارگردان سريال درون كميسيون فرهنگي مجلس حاضر شد و به پرسشهاي نمايندگان درون باره اين سريال و نيز برخي بحثهاي فرهنگي-هنري ديگر، پاسخ گفت. درون اين جلسه 2 ساعته، ضرغامي تمام نقدها و نظرهاي نمايندگان مجلس را گوش داده، بعضي را قبول كرده، برخي را وارد ندانسته، حرفهايش را زده و سرانجام، بينتيجه خاصي بـه جام جم بازگشت.
در حالي کـه چند روز پيش از نشست مجلس، درون جلسه قبلي هيأت دولت، محمود احمدينژاد از ابوالحسن فقيه رئيس سازمان بهزيستي بـه دليل دفاع مطلقش از اين مجموعه درون برنامـه "ساعت شني، يك بررسي" و متهم منتقدان ساعت شني[توليد مشترك سازمان بهزيستي و سازمان صداوسيما]به نگاه هاي شخصي و سياسي، بـه شدت انتقاد كرده بود.
به هر روي با شروع ماه محرم و پخش اعلاميه اي مبني بر کاهش دفعات پخش سريال "ساعت شني" از سه شب درهفته به يک شب درهفته مشخص شد کـه رياست سازمان صدا و سيما با وجود دفاع مکررش از هدف و نيت توليدکنندگان آن در برابر انتقادهاي شتاب زده؛ کمي که تا قسمتي مرعوب جناج تندروتر از خويش شده و ترجيح داده که تا به جاي قطع پخش سريال و کاهش از حساسيت هاي برخي عناصر از دفعات پخش آن بکاهد. برخي صاحب نظران و منتقدان نيز معتقدند اگرسازمان بطورکامل پخش مجموعه را متوقف مي کرد شايد ديگرهيچ گاه ادامـه سريال بـه روي آنتن نمي رفت. بـه هرحال بايد منتظرماند که تا ايام محرم بـه اتمام برسد. درحال حاضر اوضاع و شرايط متشنجي گريبان گير اين مجموعه اندکي آرام شده است. اما چنين بـه نظر مي رسد کـه حاشيه سازي ها حول و حوش يکي از قوي ترين سريال هاي تلويزيون درون سال هاي اخير اين نگراني را درون بين برنامـه سازان خلاق تلويزيون پديد مي آورد کـه حساسيت هاي بيش از اندازه، روند سريال سازي درون تلويزيون را بيش از اندازه منفعل کند.
چهار فصل ♦ گزارش
پنجمين نمايش دوسالانـه مجسمـه سازي درون موزه هاي معاصر تهران برگزار شد. اين دوسالانـه کـه يکي از مـهم ترين رويدادهاي هنرهاي تجسمي کشورمان محسوب مي شود، امسال با برخورداري از هيئت داوران بين المللي و 370 شرکت کننده عصر روز سي ام آبان درون موزه معاصر آغاز شد و تا 15 بهمن ماه ادامـه خواهد يافت...
گزارش پنجمين نمايشگاه دوسالانـه مجسمـه سازيبه دور از بازارهاي جهاني
اين دوره از دوسالانـه مجسمـه سازي از سوي دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت ارشاد و با همكاري انجمن هنرمندان مجسمـه ساز ايران، موسسه توسعه هنرهاي تجسمي و مساعدت فرهنگستان هنر و سازمان فرهنگي شـهرداري تهران درون موزه هنزهاي معاصر برگزار شده است.
پنجمين نمايشگاه دوسالانـه مجسمـه سازي معاصر با هدف ايجاد امكان رقابت سالم و كشف استعدادها و توسعه هنر مجسمـه سازي و زمينـه سازي حضور درون عرصه هاي بين المللي، پنجمين دوره خود را بـه داوري دكتر رابرت سي مورگان (آمريكا)، خانم سوجونگ هيون(كره)، سعيد شـهلاپور(ايران)، حميد شانس(ايران) و بهروز دارش(ايران) برگزار نمود.
دوسالانـه مجسمـه سازي معاصر، بـه عنوان يكي ازمـهم ترين رويدادهاي هنرهاي تجسمي اين بار با شركت 370 نفراز هنرمندان ايراني افتتاح شد. با وجود اينكه تعداد بسياري از شركت كنندگان درون معرفي اثر خود تصوير مناسبي ارائه نكرده بودند، اما درون نـهايت با درون نظر گرقتن كيفيت آثار، 112 اثر توسط هيات داوران انتخاب و در گالري موزه بـه نمايش درآمد.
چيدمان آثار درون بخش هاي مختلف موزه بـه مديريت شاهرخ ديلمقاني (مدير اجرائي دوسالانـه) صورت گرفت. دو شب قبل از افتتاح نيز آقاي رابرت مورگان و خانم سوجونگ هيون هم وارد تهران شدند. افتتاح دوسالانـه پنجم عصر روز سي ام آبان درون ساعت 4 بعد از ظهر درون موزه معاصر برگزار شد. ازدحام بازديد كنندگان نشانـه استقبال قوي مردم از دوسالانـه پنجم محسوب مي شد. دوشنبه پنجم آذر درون نشستي براي گفتگوي هنرمندان و اعلام نتايج برگزار گرديد. درون اين جلسه رابرت مورگان يكي از داوران اين دوره بـه مسئله قيمت گذاري آثار هنري و اقتصاد هنر اشاره نمود كه با توجه بـه موقعيت ايران درون اين خصوص و عدم تابعيت از قوانين و سياست هاي شناخته شده بازار هنر، اين اظهار نظر تاثير چنداني نداشت.
در پايان هيئت داوران نتايج پنجمين دوسالانـه مجسمـه سازي را بـه شرح زير اعلام نمودند:نفر اول:خانم مونا رستم زاده ثمينآقاي رضا قديم- اثر (بخت مضاعف)
نفر دوم:خانم مـهسا كريمي زاده-اثر(سياه عميق)
نفر سوم:آقاي كوروش گلنازي- اثر (هداياي آسماني)آقاي حسن رازقندي- اثر(بدون عنوان)
برگزيدگان زير 35 سال:خانم آلنا نبي الهي- اثر(بدون عنوان)خانم مـهسا تهراني- اثر (به جا مانده از دريا)
دريافت کنندگان لوح سپاس: آقاي محمد حسين عماد-آثار (بدون عنوان)و(چشمـه)آقاي امير وفايي- اثر(بدون عنوان)آقاي حامد رشتيان- اثر(فروشگاه)خانم مـهسا خازني- اثر(بدون عنوان)خانم مـهوش مرديها-اثر(عبور-زندگي )
جوايز برگزيدگان دوسالانـه شامل موارد زير مي شود:جوايز برگزيدگان اول که تا سوم دوسالانـه، ديپلم افتخار تنديس دوسالانـه و به ترتيب 20 و 15 و 10 سكه بهار آزادي و سفر مطالعاتي يك ماهه بـه كشور فرانسه، همچنين تقدير از صاحبان آثار و اهداي لوح سپاس دوسالانـه بـه آنـها.
در پنجمين دوره مجسنـه سازي معاصر تهران جمعاً 371 نفر شركت نمودند كه از اين تعداد 163 نفر زن و 208 مرد بودند. مسن ترين شركت كنندگان متولد 1301 و جوان ترين آنـها متولد 1369وهمچنين 263 نفر از شركت كنندگان زير 35 سال، 83 نفر از شركت كنندگان شـهرستاني، 288 نفراز شركت كنندگان تهراني بودند، 124 نفر نيز از اعضاي انجمن مجسمـه سازان، از شركت كنندگان اين دوره بـه شمار آمدند.
شايان ذكر هست كه آثار ارائه شده که تا 15 بهمن ماه درون موزه معاصر تهران ادامـه دارد.بازديد اين آثار براي عموم آزاد است.
خشت و آينـه ♦ چهار فصل
چندي پيش دنياي غرب با تاخيري نابخشوني ابراهيم گلستان را کشف کرد. نويسنده و سينماگر بزرگي کـه فيلم هايش جاناتان روزنبام منتقد آمريکايي را غافلگير کرد و بدون شک زماني کـه داستان هايش بـه زبان انگليسي بـه صورت گسترده چاپخش شوند، همين واقعه بر منتقدان ادبي نيز خواهد رفت. روزنبام طي مقاله اي او را شير سينماي ايران ناميد و غفلت غرب از تاريخ سينماي ايران و پيشگامانش را نکوهش کرد. غفلتي کـه به ناروا بعد از هجرت وي درون زادگاهش نيز بر سر او و آثارش فرود آمد. از اين رو بـه احترام وي و وسعت ديدش کـه سال ها قبل آنچه را کـه جوان درون آينـه هم حتي نمي ديد، درون خشت خام ديده بود، صفحه تازه اي بـه همين نام گشوده و اولين شماره اش را بـه او اختصاص داده ايم , و با دو نگاه.
نگاه اول: مسعود بهنوداز ابراهيم گلستان نوشتن
مردک بي سواد ايرلندي آن قدر کلمـه درون استخدام ندارد کـه يک جمله را، با صفت نابه جايش، چند بار بـه يک شکل تکرار نکند. همـه اش تکرار نکند چه قصر نايسي. هر دفعه کـه مسافري را از ايستگاه قطار بـه ريهرست پارک مي رساند همين جمله را تکرار مي کند. حتي يک بار بـه نظرش نرسيده از مسافران بپرسد کـه ساکن اين خانـه کيست کـه هراز گاهاني بـه شوق بـه ديدارش مي آيند. کيست کـه شبيه بـه اشراف ساکن اين گونـه قصر ها نيست.
مردک همولايتي خودش جيمزجويس را نخوانده وگرنـه برايش عجب نبود وقتي بداند ساکن اين قصر نايس، کـه معمارش همانست کـه کاخ پارلمان لندن را بـه شکل امروز ساخت، دليلش براي انتخاب اين جا براي زندگي اين هست که مي تواند در تالار بزرگ آن با صداي بلند موزيک گوش بدهد، لابوهم پوچینی را بشنود، با صداي پاوراتي جوان، بـه رهبري هربرت فون کارايان. يا باخ، يا شوبرت، يا شوپن، يا سمفوني شماره يک راخمانينف بـه رهبري خودش. و وقتي اين نداند، چيز مـهم تري را هم نمي داند راننده ايرلندي. نمي داند آن مردي کـه زبان اديبان انگليسي مي داند و نيم قرن پيش هکلبري فين را بـه فارسي درآورده است، هنوز وقت حرف زدن از همشـهري خود سعدي کمک مي گيرد. بغض کرده مي خواند:به پاي خويشتن آيند عاشقان بـه کمندتکه هر کـه را تو بگيري زخويشتن برهاني
بي نظيري حسن او نيست، شايد گناه زمانـه ماست. اين را گلستان درون باب صادق هدايت گفته، اما بـه باورم توصيف خود اوست. مقصود ستايش نيست، چنان کـه او نيز بـه قصد ستايش هدايت نگفت. بل توصيف است. توصيف يک نويسنده و فيلمساز کـه به اندازه اي کـه مي خواستيم از او قصه نخوانده ايم، و حتي نـه بـه اندازه اي کـه نوشته. خيلي هم فيلم نساخته [دو فيلم بلند و چندين مستند کوتاه]. روزي از او پرسيدم که تا بدانم آيا راضي ست از کارنامـه خود. درون جواب گفت نـه، با دو تا فيلم و چند که تا کتاب کـه نمي توان راضي بود. بعد افزود مساله حرص نيست بلکه رشدست. و اين يکي از عادات اوست بريده و قاطع مي گويد، مانند نثرش. ايجاز که تا جائي کـه مخل نشود و جاندار که تا جائي کـه کلمات بار مي برند و تصاوير حرکت مي گيرند.
براي شناختنش، و شناخت هر ديگر چون او، بايد زمانـه شان را شناخت، که تا دانست هر را روزگار چه مجالي داده، و او خود کدام موقعيت ها را آفريده. اگر آفريدني درون دستور بوده باشد. گفته اند و راست گفته اند کـه آدمي فرزند زمانـه خويش است. نيما اگر صد سالي آن طرف يا چهل سالي بعد زاده شده بود، هدايت اگر يک سده پيش بود، چه مي شد.
ابراهيم گلستان فرزند روزگار تحول است، سال هاي نوشدن جامعه. نـه پوست عوض ، شايد پوست انداختن. فقط بـه تبديل سرداري بلند بـه کت کوتاه نبود که. حتي نـه بـه اين کـه يک سلسله پادشاهي منقرض شد و قزاقي عنوان شاهي بگرفت، کـه اين ها همـه معلول علت بزرگ تري بودند. کله ها تکان خورده بود. بعد قرن ها ملت داشت فکر را، خواندن را، و خواستن را درک و فهم مي کرد. زمان باليدن او ربع قرن [بگو يک نسل] از بـه بار نشستن مشروطه مي گذشت. موقع بـه درآمدن از پيله بود، وقت دگرديسي.
وقتي گلستان وارد جامعه شد، درون ظاهر تازه بچه ها از دوزانو نشستن درون مکتب خانـه و ملاباجي و ملاباشي خلاص شده، ترکه و نصاب الصبيان جاي خود بـه تخته و نيمکت و ميز مدرسه داده، لباس فاستوني اولين کارخانـه بافندگي پارچه وطن تنشان بود. اما درون باطن،اني مشغول شده بودند بـه فکر . کاري کـه سده ها تعطيل بود. که تا اين نسل بزرگ شود، درون شـهرهاي بزرگ ورزشگاه و راه و راه آهن هم ساخته شد. تلفون، هواپيما، راديو، کتابخانـه، کتاب هاي خارجي، سينما، تئاترال... درون برابر قدوم اين نسل تازه از زرورق درون مي آمد و کشف مي شد. اين نسل اولين کاربران نشانـه هاي تمدن جادوئي قرن بيستم بودند. فاصله شان از نسل قبلي، خيلي بيش تر شد. شـهرزاده هاي اول قرن چهاردهم شمسي خوش اقبال بودند، چرا کـه تا آمدند بدانند اختناق چيست، قبل از آن کـه با نظميه دوسيه ساز و بي سواد رضاشاهي درگير شوند، آزاد شدند. نشد کـه بي خودي سال ها بـه بند بيفتند نخوانده هيچ درسي، نکرده هيچ کاري، و بعد هم قهرمان و يکي از پنجاه و سه تن از آب درآيند و به ريش بگيرند. با فروريختن بناي بـه ظاهر محکم رضاشاهي، با درون رفتن دو که تا بمب و پخش مقداري اعلاميه، نسل پشت درون آزاد شد. وگرنـه دست بالايش اين مي شد کـه عضو گروهي شوند کـه کار بزرگشان چشم هايش علوي بود، کـه از بعضي از گزارش هاي عادي امروزي روزنامـه ها بهتر نيست، چه رسد بـه عنوان هاي ساخته حزب: قله داستان نويسي مدرن ايران. چنين هست که از نسلي کـه بلافاصله بعد مشروطيت برخاست دکتر اراني را يگانـه گفته اند و نيما و هدايت بي نظير ماندند. نسل بعدي همان نسل گلستان هست که وقت شکفتنش با دميدن آزادي همزمان بود. شـهريور ۲۰. اما آيا اين بـه تنـهائي کافي بود. البته کـه چنين نيست. اگر هم دوران آزادياني را همدم و همراه کرد، کـه کرد، چندان کـه سال سي بگذشت، تفاوت ها بيرون افتاد. درون اين زمان بود کـه آشکارشد ابراهيم گلستان از جنس و گل ديگري هست و هيچ شباهتي بـه نزديک تر نزديکان خود نمي برد. و اين از جمله دلايل بي نظيري اوست. نـه هدايت و خليل ملکي کـه به قاعده بايد گلستان از آن ها تاثير مي پذيرفت و نپذيرفت. نـه صادق چوبک و جلال آل احمد کـه نزديکانش بودند. و نزديک او نشدند. و نـه همـه آن ها کـه نام گرفته اند درون اين پنجاه و شصت شبيه بـه گلستان نيستند، چنان که او هم شبيه شان نيست.
تا يک جائي از زندگي، گلستان و آل احمد با هم مي آيند، گرچه نـه هرگز مانند هم، نـه بـه سرعت يکسان، نـه بـه يک مقصد و راه. آنان از دو بستر برخاسته بودند و يک رويا درون سرشان نبود و روزگارشان ديگر کرد. آل احمد از خانـه اي شلوغ روستاني، آخوندي، و فقيرانـه برآمده بود. گلستان گرچه سيدست و پدرش آيت الله زاده اي بود. اما از زماني کـه چشم گشود، پدر مدير روزنامـه گلستان بود، درون زمره رجال شيراز، و در رفاقت و رقابت با حکام از فرمانفرما که تا دکتر مصدق. اما از اين زاد و نسب گذشته، چندان کـه اين دو زندگي را درون گام هاي اول و دوم تجربه د تفاوت هايشان آشکارتر شد.
اين را از تفاوت هائي کـه در دنياي قصه هايشان هست مي توان ديد کـه چقدر از هم جداست. گرچه آل احمد بـه قصه هايش نيست کـه شناخته شده بل بـه مقالاتي هست که نوشته و در زمان خود شجاعانـه و پرده درو باب روز نوشته. آل احمد در نوشته هايش معترض است، اعتراض براي اعتراض. اين اعتراض يک جهت هم بيش تر ندارد و آن حکومت وقت است. از همين رو کناياتش و طعنـه هايش کـه به زمان خود آشنا بودند، اينک کـه آن بساط برچيده شده طعمي ندارند. تاريخ مصرف داشتند؛ بـه سر رسيد. اما گلستان چنين نيست. حتي درون بلندترين اعتراضش کـه اسرار گنج دره جني باشد، که بلندتر از آن فرياد نزد بـه زمان خود، درست هست که يکي بيش تر از بقيه جني شده و ادعاي نظرکردگي دارد، اما چون نيک بنگري همـه جني اند و در جني شدن آن يکي هم سهم دارند. و مـهم تر اين کـه وضعيت جني است، اين وضعيت هست که بـه سخره گرفته مي شود، دل و روده از حلقش بيرون کشيده مي شود و سزايش همان هست که بايد شاهد ويراني خود باشد. انگار گلستان تکان مي دهد کـه آي آدم ها... نمي گويد حضرت آقاي فلان.
گلستان اگر اعتراضي دارد کـه دارد، و جز اعتراض ندارد، مخاطبش همـه آن هائي هستند کـه بي قبولشان جامعه رستگاري نمي گيرد، يعني همـه. اگر اعتراضي دارد بـه وضعيت است. وضعيتي کـه نظم نمي پذيرد، سامان نمي گيرد، شگي و بيعاري و آسانگيري دارد. درون گفتار آخر فيلم موج ومرجان و خارا مي گويد"و هر روز نفت کش ها بـه خارگ مي آيند براي بردن باري کـه حاصل صبر ساليان زمين هست و هوش و کوشش آدمي. باري کـه به کار آدمي جان مي دهد و بي کار آدمي جان نمي گيرد. و ملک مرواريد آرميده، مرجان و ماهي سپرده بـه تقدير را نصيبي نرسيد جز اين شيار کف آلود."
اگر اعتراض دارد کـه دارد، بـه باد و بروت هاي الکي، و به تاريخ مجعول دارد. بـه آن وضعيتي دارد کـه منوچهر را بر دوش حسن مي نـهد، و مادر حسن را بـه حالي کـه دارد رها مي کند درون "لنگ". مگر نـه کـه در "ظهر گرم تير" [نوشته شده بـه سال ۲۹] بارکش عرقريزان يخچال برقي مظهر مدرنيزم صنعتي را درون شـهري مي گرداند کـه کوچه هايش نام ندارند و خانـه هايش شماره ندارد، مردم و اند، اما بهتر مي بييبند کهي مزاحمشان نشود کـه بخوابند و تازه يکي مي گويد "مگر آيه آمده تو اين گرما". گلستان براي نشان انسان پاک، انسان والا، خيلي دور نمي رود، فرشته اي نشان نمي کند، بلکه آن زن، درون کافه هم کار مي کند، قديسه هم نيست، اما چندان کـه در جستجوي کودک سرراهي بـه معدني از بچه ها مي رسد، نفسش مي گيرد. درون آن صحنـه آخر خشت و آينـه کيست کـه با تاجي احمدي نگريد، کـه بود کـه نگريست، وقتي سرش را بـه ديوار پرورشگاه کودکان گذاشت. و گلستان طراحي کرده بود کـه دوربين دور دور دور شود، و او همچنان سر بـه ديوار بيمارستان مانده که تا ابد انگار.
گلستان اگر از زشتي ها مي گويد نـه براي آن هست که مي خواهد دسته راه بيندازد، ليدر و سردسته شود، نـه براي اين کـه ديگران خوششان بيايد بلکه همان طور کـه در اول خانـه سياه هست نوشت [يادمان باشد تاريخش را. پائيز۱۳۴۲] "دنيا زشتي کم ندارد. زشتي هاي دنيا بيش تر بود اگر آدمي بر آن ديده بسته بود. اما آدمي چاره سازست."
گلستان که تا يک جائي را با ديگر آتش بـه جانان رفت. از جائي حسابش از بقيه جدا شد. خود جدايشان کرد. حساب همـه از هم جدا شد. بعضي بيش تر. نسلي از آتش بـه جانان کـه گلستان هم يکي از آنان بود اگر بچه رضاشاه بودند و شاه شدند، يا بچه جلال خان بودند و فريدون شدند، يا آن روزنامـه نگار جاه طلب بودند، بـه وزارت هم رسيدند و جانفدا هم شدند، يا پسر بصيرديوان بودند و از خيلي از ضدکودتائي ها شريف تر و نجيب تر بودند، اگر نوه کمونيست و با کفايت شيخ فضل الله بودند، اگر بچه نوکر جلال خان بودند و کريمپور شدند و چه زود جان درون چله کمان نـهادند، هر کدام درون هر جا بودند خيالات بزرگ درون سرشان بود. کدامشان بـه آن رسيدند. بـه نظر مي رسد کـه گلستان زماني چنين مي نمود، يا ديگران چنين باور د، کـه رسيده است. و از همين جا بود کـه فقط حسابش از ديگران جدا نشد، حساب و کتابش جدا شد. اين سخن باور ني از بوداست، نـه از ماکياولي؛ کـه گفته است: پيروزي کينـه مي آفريند، چون شکست خوردگان ناخشنودند. اما گلستان گرچه براي خيالات بزرگ خود راه مي جست، و خسته نمي شد، و رهايش نمي کرد. آن سابقه حزبيدن و آرمانخواهي، با او کار ديگري کرد. جز آن کـه بيوه غمگين جاودان شوي، با خيال مدام سرهنگ زيبائي و استوار ساقي. اين ها بلکه قوتي و جراتي تازه داد بـه او. براي بيان آن چه مي خواست، دنبال وسيله و فرصت گشت و يافت. و چون يافت با آن موجب شد کـه خانـه سياه هست ساخته شود. با آن خشت و آينـه ساخت، با آن موج و مرجان و خارا را نوشت، با آن مد و مـه را پرداخت. آن قدر کرد کـه به زندان افتاد، اما نـه خرابه زندان قصر براي کارهاي نکرده، بلکه درون ساختمان مدور تازه ساز کميته ضدخرابکاري. گرچه سرهنگ و دکتر با همـه اهن و تلپ خود نمي دانستند کـه همان زمان دارد آخرين تير را رها مي کند. دستگاه اسرار گنج دره جني را نديده بود وقتي او را گرفت. گرفت که تا فقط شمـه اي از رحمت خود را نشانش دهد. نمي دانست کـه او نديده خروس را نوشته است. و چيزي نمانده بود که کم بگذارد درون تصوير آن خانـه بندري کـه همـه پليدي ها را يکجا داشت تازه پسرک اسهالي هم دم بـه دم درون صحنـه ظاهر مي شود، بـه عطرافشاني. حاج ذوالفقار کبگابي کيست کـه چشمش دنبال گنج هم هست.
اما سر خط همين روايت بـه زندان انداختن گلستان را بگير کـه بهانـه شان، خطي بود کـه خفيه نويسي گزارش کرده بود درباره جمله اي کـه ساعدي گفته بـه ديگري، که تا تفاوت وي با ديگران آشکار گردد. وقتي آمد بيرون زمين را بـه زمان دوخت که تا نماينده دستگاه را بـه اعتذار بکشاند. و کشاند.
اين روايت را از زبان کاوه مي آورم – کـه بعد پنج سال هنوز وقتي چيزي او را تداعي مي کند آتش بـه جانم مي زند – که گفت:"نمي خواست مرا ببرد و من مي خواستم با او بروم. شنيده بودم کـه به مادر سفارش ها مي کرد و گفت مي رود ساواک، براي ديدن مقام امنيتي و فهميده بودم کـه دليلي دارد براي پريشان بودن و نمي خواستم جز مني او را چنين ببيند. براي همين نمي خواست من همراهش باشد، مي خواست يکي باشد کـه در تمام راه بـه او فرمان بدهد و او گوش کند و هيچ نگويد، من نبودم. من شبيه بـه خودش بودم. بعد نشست توي ماشين. نظام با نگاه نگران بدرقه اش کرد. نگران بود و جرات ابراز نداشت. درون راه هيچ نگفتيم. اين تنـها باري بود کـه دعوائي نکرديم. جدلي نبود. انگار عفريت خودش را نشان داده بود که تا ما بي جدلي را کشف کنيم. که تا رسيديم بـه کنار ديوار ساواک، دور از درون ورودي گفت بايست. نمي خواست نزديک تر بروم. بعد گفت اگر که تا يک ساعت، حداکثر دو ساعت نيامدم برو. تامل نکن. برو بـه مادرت بگو تلفن کند خبر بدهد. خودش مي داند کجا. اين را گفت و يک نگاه چند ثانيه اي بي صدا بـه من انداخت و رفت. و من ماندم با خيالاتم. من ماندم کـه معناي آن نگاه چه بود. پريشان بودم. و اين را پنـهان کرده بودم که تا آن موقع. وقتي خواست درون را ببندد، بـه خودم گفتم برو ببوسش. اما مگر راه مي داد. نگران بودم شکسته برنگردد. يک ساعت شد دو ساعت، پياده مي شدم، مي رفتم آن طرف تر، دم بقالي و نگاهم بـه ماشين بود و به خيابان. سيگار خ و در آن لحظه فکر نکردم کـه اگر مي ديد کـه سيگار مي کشم چه الم شنگه اي بـه پا مي شد. يک پپسي خ همان طور کـه ذکريا سرکشيد جلو بيمارستان درون خشت و آينـه. سرکشيدم. يک ساعت و نيم شد. ذهنم شلوغ بود. و درهم بود. فکر مادرم هم بودم کـه الان چه کار مي کند. دو ساعت شد. چند باري استارت زدم و رفتم دور زدم و برگشتم. که تا آمد. لازم نبود بگويد. از همان دور معلوم بود. پيروز مي آمد. اما باز هم لعنتي سعي مي کرد خودش را بي اعتنا نشان بدهد. درون اين مسابقه هم برنده شده بود. مي خواست نشان دهد مسابقه اي نبود".
اين وضعيت يگانـه را روزگار بـه گلستان درون سيني تعارف نکرد. گلستان، خوب کـه در زندگي اش دقت کني مجال ها را ساخت و موقعيت ها را آفريد. جان لاک غلط نگفته کهي از تجربه خود فراتر نمي رود. اما اين تجربه ها مجرد نيستند بلکه چنانند کـه آدمي شان مي بيند. گاه شـهامت ديدن نيست.
دنيا گلستان را بسيار جاها برد و شاهدش کرد. با همـه مي کند. اما اين بر عهده تست و هنر تست کـه آن را روزگار مانند پرده خواني درون مقابلت گشوده، خوب ببيني. بعد آن گاه دوباره بچيني، بازشان بيافريني، درون همشان بريزي، خاکشان را الک کني، کوزه گر شوي، دلاکشان شوي شوخ از تنشان بگيري، مشت و مالشان دهي، حجامتشان کني، زالو بـه جانشان بياندازي [ چنان کـه در خروس انداخت کـه به فارسي چنين قصه اي ننوشت کـه او نوشته است] بعد آن گاه انگار سهم خود ادا کرده اي. بي شعار و نمايش و خودنمائي. چنان کـه خود مي گويد "اگر درون مسابقه اي بودم با خودم بود، با ديگري مسابقه ام نداشتم. مدال و خوشامد و تحسين ديگران ماجرايم نبود."
وقتي رها کرد و رفت، بـه باور من سه چيز آتشش مي زد، و نمي گفت. اول آن کـه به رگه اي از رگه هاي نـهان درون دل جامعه رشد نکرده، نانجيب، و خرافاتي برخورد درون مقابله با خودش، دانست ز جوي خرد ماهي خرد خيزد. ديگر آن کـه دستگاهي کـه از قضا درون رگه هائي از خود مع و همراه نوديدن جهان بود، و تمايل بـه جبران عقب ماندگي ها نشان مي داد، بـه گنج رسيد، جني شد. او ديد و ترسيم کرد کـه دارد ويران مي شود، و سوم سهمي بود کـه تراژدي از قصه زندگي او خواست و گرفت. فروغ ور پريد. کار بزرگش مانده، تولد ديگرش تازه رخ داده. هنوز جهان خانـه سياه هست را درست نديده، تازه... گلستان ميانـه دهه چهل عمر بود وقتي از منجنيق فلک آن فتنـه رها شد. و راه او گرفت. و او هيچ نگفت هنوز.
و بدين سان استکهي مي ميردکهي مي ماندهيچ صيادي درون جوي حقيري کـه به گودالي مي ريزد، مرواريدي صيد نخواهد کرد.
خشت و آينـه ♦ چهار فصل
چه کار ابراهيم گلستان را دوست داشته باشيم و چه نـه، او درون قالب فيلمسازي کـه دو فيلم معتبر درون تاريخ سينماي ايران دارد، آثاري ماندگار درون عرصه مستند سازي عرضه کرده، و همچنين بـه عنوان يکي از مـهم ترين قصه نويسان تاريخ ادبيات داستاني ايران، نامي ماندگار است. بهترين فيلم او کـه شايد درون ميان آثار سينماي ايران هم بهترين باشد، داستان کودکي را بازمي گويد کـه در يک تاکسي جا مي ماند و مي تواند باعث خوشبختي راننده تاکسي باشد، اما او اين را درک نمي کند و از کودک مي گذرد. اين اتفاق دقيقاً براي خشت و آينـه و سينماي ايران هم افتاد...
نگاه دوم: امير عزتيحکايت روشنفکر دره جنّي
ابراهيم گلستان، تنـها مترجم، داستان نويس، کارگردان تئاتر، مستند ساز و صاحب دو فيلم داستاني با ارزش درون تاريخ سينماي ايران نيست. او شايد يکي از نزديک ترين نام ها بـه مفهوم واقعي روشنفکر درون ميان اهل هنر و انديشـه است. شايد نخستين ويژگي گلستان، اهميت، نقش و تاثيرگذاري او بر کار بسياري از فيلمسازان و داستان نويسان جوان است. نام هاي فراواني را هست و اهل سينما و ادبيات را بدان ها توجه داده هست و جالب اين کـه بر خلاف بيش تر هم نسلان خود، نگاه اش همواره متوجه نسلي پسين بوده است. فروغ فرخزاد، احمدرضا احمدي، ذکريا هاشمي و ناصر تقوايي و جمعي ديگر از قصه نويسان جوان نسل بعد از او، تحت تاثير اظهار نظرها و حرف هايش قرار داشته اند و از گفتار، نوشته ها و فيلم هايش اثر گرفته اند. شايد نسل جديد بـه دليل فقدان مفهوم اطلاع رساني درون زمينـه انتشار کتاب، حتي از چاپ مجموعه نظرها و نوشته هايش درون کتاب گفته ها بي خبر مانده باشد و تنـها درون يکي دو سال اخير بـه واسطۀ چاپ نوشته تند و تيز او درباره ناصر تقوايي- کـه اصلاً و ابداً نشانـه مناسب و درخوري براي شناخت شخصيت هنري گلستان نيست- از وجود نويسنده و فيلمسازي بـه نام ابراهيم گلستان باخبر شده باشد.
نخستين مجموعه داستان کوتاه گلستان با نام آذر ماه آخر پاييز درون سال 1328 منتشر شد و گلچين ترجمـه هاي او درون مجموعه کشتي شکسته ها کـه داستان هايي از ويليام فاکنر، ارنست همينگوي، تورگنيف و ديگران را درون بر مي گرفت، در همين سال انتشار يافت. از توصيف مجموعه داستان اش همين بس کـه دو قصه آذر ماه آخر پاييز و ميان ديروز و فردا درون رديف قصه هاي موفق ادبيات داستاني ايران اند و نـه تنـها نسبت بـه داستان نويسي آن روز ايران جهش نظر گيري را نشان مي دهند، کـه در قياس با امروز هم شايسته مکث و اعتنايند؛ و از اهميت کار او درون مقام مترجم، بـه اين نکته اشاره مي کنم کـه قصه برف هاي کليمانجاروي ارنست همينگوي کـه در مجموعه کشتي شکسته ها بـه ترجمـه گلستان منتشر شده، يکي از بهترين برگردان هاي همينگوي بـه زبان فارسي محسوب مي شود. از ترجمـه هاي ديگر او مي توان به نمايش دون ژوان درون جهنم اثر جورج برنارد شاو و اشعاري از پل الوار، نامـه هايي از گوستاو فلوبر و زندگي خوش کوتاه فرانسيس مکومبر از همينگوي و هکلبري فين از مارک تواين اشاره کرد.
کار گلستان درون مقام داستان نويس با کارهاي ديگرش بـه اوج رسيد: شکار سايه، جوي و ديوار و تشنـه، مد و مـه، خروس و اسرار گنج دره جني [که از روي دومين فيلم بلند داستاني اش نوشته شده] همگي نمونـه هايي معتبر و استادانـه از ترکيب حال و هواي شاعرانـه کهن با قصه نويسي مدرن است. قصه کوتاه، موجز و فوق العاده ماهي و جفتش درون مجموعه جوي و ديوار و تشنـه يکي از قلل قصه کوتاه ايراني ست و جلوه اي کامل و دقيق از حضور يک تصويرساز و تصويرشناس ماهر و هوشمند درون پشت داستان است. سه بند[پاراگراف] نخست قصه، دقيقاً متناسب با تداوم تدويني بـه شکل- دور، متوسط، درشت- نگاشته شده و با نظمي منطقي بـه شيوه ترتيب سه نماي متفاوت[از نظر اندازه] کـه همواره دو ماهي را درون مرکز توجه نگه داشته است، پاي بند مي ماند و با مـهارت اين شيوه را اجرا مي کند.
مستندهاي گلستان نيز نمونـه هايي از تلفيق شاعرانگي بصري و روايي را بـه نمايش مي گذارند. موج و مرجان و خارا و تپه هاي مارليک، موفقيت کامل او را بـه عنوان ثبت کننده اسنادي شاعرانـه و تغزلي از پيشروي خط لوله نفت درون دل فضايي بدوي[در فيلم اول] و يافتن سنگواره هايي کهن بـه نشانـه بازماندگاني از تمدن باستاني ايران[در فيلم دوم] خبر مي دهند. حرکت هاي پيچيده و جذاب دوربين بـه ويژه درون موج و مرجان و خارا، درون کنار تدوين فوق العاده زيباي فيلم تسلط تکنيکي او را نشان مي دهد و سبب مي شود که تا همواره نام او را بـه عنوان يکي از مـهم ترين نام هاي عرصه مستند سازي ايران باقي بماند.
در اوايل دهه ١٣٤٠، کوشش تني چند از روشنفکران و فرهيختگان عرصه ادبيات براي يافتن جايگاهي ارزشمند درون سينماي ايران، بـه خلق آثاري متفاوت انجاميد. واقعيت اين هست که سينماي ايران درون اين دوره، تفريحي سخيف و سطح پايين محسوب مي شد کـه تنـها بـه لطف فيلم هايي چون شب نشيني درون جهنم[موشق سروري، ساموئل خاچيکيان]، لات جوانمرد[مجيد محسني]، دزد بندر[احمد شيرازي] و فيلم هايي چون چهارراه حوادث، دلهره، فرياد نيمـه شب و ضربت توانسته بود موفقيت تجاريب کند و تا حدي بينندگان هميشگي فيلم هاي هندي، عربي[عموماً مصري] و ايتاليايي و آمريکايي را با سينماي بومي آشتي دهد. درون اين ميان روشنفکراني چون فرخ غفاري کـه با سينماي جدي بـه خوبي آشنا يود، کوشيد با فيلم هايي مثل جنوب شـهر- کـه به نحوي مثله شده تحت عنوان رقابت درون شـهر نمايش داده شد- و شب قوزي پلي ميان سينماي متفاوت و مردم ايجاد کند، اما درون نـهايت مخاطبي نيافت و ناچار بـه ساختن فيلمي نازل چون عروس کدومـه؟ شد. گلستان البته با استوديوي شخصي اش سعي کرد فيلم هاي مورد علاقه اش را بسازد و در عين حال، عامـه را هم جذب سينما کند. درون واقع، گلستان با ساختن نخستين فيلم بلند سينمايي اش خشت و آينـه[١٣٤٤] موفق شد درون زمينـه هاي مختلفي هم تجربهب کند. خشت و آينـه نخستين فيلم بود کـه به طريقۀ صدابرداري سر صحنـه ساخته شد و با اين فيلم براي اولين بار نام هايي مثل ذکريا هاشمي[که بعدها فيلم موفق سه قاپ را ساخت]، جمشيد مشايخي، پرويز فني زاده، منوچهر فريد و جلال مقدم[که درون شب قوزي فيلمنامـه نويس بود] و بسياري ديگر درون عرصه بازيگري شنيده شد، کـه اين نام ها بعدها درون سينماي ايران بـه عنوان بازيگران و کارگردان هايي موفق مطرح شدند. شايد براي نخستين بار بود کـه هم زمان با نمايش فيلمي ايراني، بروشورهايي چاپ شد و در آن ها، گفت و گو با فيلمساز و مشخصات فيلم به همراه عهايي از آن درون اختيار بيننده قرار گرفت[سنتي کـه پيش ترها با نمايش سريال هاي خارجي درون ايران پا گرفته بود]. آگهي هاي تبليغاتي خشت و آينـه هم درون نوع خود جالب توجه بود و تماشاگران را دعوت بـه تفکر و تعمق مي کرد، بي آن کـه قصد فريب آنان را داشته باشد.
خشت و آينـه درست زماني اکران شد کـه هياهوي سينماي آبگوشتي و گنج قارون، همـه را بـه خود جلب کرده بود و اين فيلم نتوانست – حتي درون نزد منتقدان- محبوبيتي درون خور بيابد. اما امروز، فيلم چه از نظر تکنيکي و چه از نظر مضمون قابل توجه و غافلگير کننده اش، بي اغراق از بهترين هاي تاريخ سينماي ايران هست و فصل پاياني آن[جدا شدن مرد از زن و قال گذاشتن اش درون پرورشگاه] بـه يکي از مـهم ترين نشانـه هاي تاثير سينماي مدرن بر کار فيلمسازان ايراني بدل شده است.*
گلستان بعد از خشت و آينـه تاکنون تنـها يک فيلم بلند ديگر ساخته است. فيلمي غريب، مرموز و حيرت آور، با يک پيش گويي مستقيم و آشکار از حوادثي کـه بعداً درون ايران بـه وقع پيوست. اسرار گنج دره جني حکايت يک روستايي ساده دل است، کـه تصادفاً گنچي پيدا مي کند و با پول هاي بـه دست آمده از فروش آن براي خود همـه چيز مي سازد، اما درون نـهايت زلزله اي نابهنگام کاخ روياهاي او را فرو مي ريزد و او ناچار بـه ترک محيط خود مي شود. فيلم بـه وضوح و روشني، تحولي را پيش بيني مي کند کـه در راه است. البته اسرار گنج دره جني درون سال ١٣٥٠ و ١٣٥١ فيلمبرداري شده و به طور محدود درون سال ١٣٥٣ بـه نمايش عمومي درون آمده است، اما تمام اشاره هاي آشکار فيلم بـه موقعيت اجتماعي ايران و وضعيتي نظر دارد کـه چند سال بعد بـه شکل انقلاب درون ايران شاهد آن بوديم. حضور ابراهيم صهبا بـه عنوان شاعر دربار درون فصل معروف ميهماني، همچنين توقيف فيلم بعد از نخستين اکران اش و دستگيري ابراهيم گلستان، از حوادثي ست کـه پس از اسرار گنج دره جني روي داده و شايد يکي از دلايلي بود کـه سبب رفتن او از ايران و اقامت دائمي اش در انگلستان شد.
گلستان سال هاست کـه در انگلستان زندگي مي کند، ولي هرگاه فرصتي پيش آمده و مطلبي از او درون نشريات بـه چاپ رسيده، نشانـه اي از ترواش آن ذهن خلاق امکان ديده شدن يافته و نثر و شيوه و نگاه خاص و منحصر بـه فرد او بـه دنيا[جسورانـه لغت حقيري براي توصيف اين نگاه است] آگاهان را جذب کرده است. نوشته او درباره مرگ دوست اش مـهدي اخوان ثالث، نامـه اش بـه عباس کيارستمي، نامـه اش بـه احمدرضا احمدي درباره مشاهدات اش از غارت خانـه مصدق درون مرداد ١٣٣٢ و پس از کودتاي ٢٨ مرداد، همـه و همـه نشانـه هايي از حضور يک روشنفکر، هنرمند، اديب و فيلمساز با سابقه را مي نماياند. درون سال هاي اخير، تنـها کتاب گفته ها از او منتشر شده کـه حاوي نوشته هاي قديمي اش در مطبوعات، متن کامل گفت و گويش با قاسم هاشمي نژاد و هم چنين سخنراني مفصل اش براي دانشجويان دانشگاه شيراز است. او درون آن سخنراني از منظر يک هنرمند، تکه هايي از تاريخ را کنار هم مي چيند و از وراي آن ها، تمدن و فرهنگ چند صد ساله اروپايي را اشاره وار بر مي شمرد. توضيحي کـه شايد براي هر خواننده فرهنگ دوست و علاقمند بـه تاريخ هنر، قابل تامل باشد.
چه کار ابراهيم گلستان را دوست داشته باشيم و چه نـه، او درون قالب فيلمسازي کـه دو فيلم معتبر درون تاريخ سينماي ايران دارد، آثاري ماندگار درون عرصه مستند سازي عرضه کرده، و همچنين بـه عنوان يکي از مـهم ترين قصه نويسان تاريخ ادبيات داستاني ايران، نامي ماندگار است. بهترين فيلم او کـه شايد درون ميان آثار سينماي ايران هم بهترين باشد، داستان کودکي را بازمي گويد کـه در يک تاکسي جا مي ماند و مي تواند باعث خوشبختي راننده تاکسي باشد، اما او اين را درک نمي کند و از کودک مي گذرد. اين اتفاق دقيقاً براي خشت و آينـه و سينماي ايران هم افتاد. اميد کـه براي قصه هاي او و بيش از آن، براي شخصيت و دانش و تفکرش، چنين حادثه تلخي رخ ندهد.
*فضاي اين فيلم کـه در سال ١٩٦٥ ساخته شده را با شب[١٩٦٢] ميکل آنجلو آنتونيوني مقايسه کنيد که تا سترگ بودن دستاورد يک فيلمساز ايراني را درون اولين فيلمش دريابيد.
چهارفصل♦ قا ب
comic book ها يکي از مـهم ترين رسانـه هاي تصويري درون جهان امروز هستند کـه تأثيرات بسيار بر فرهنگ عمومي و هنرهاي بصري گذاشته اند. اما اين پديده نيز همچون ديگر پديده هاي فرهنگي و هنري درايران حکايت ديگري دارد. چند سال قبل بود کـه نشريه "توانا" بـه مدير مسئولي ايرج رستگار بـه عنوان اولين نشريه کميک ايراني کـه در فضاي بعد از دوم خرداد پا بـه عرصه گذاشت. اما سمت و سوي اجتماعي- سياسي اش بـه تعطيلي آن درون جريان توقيف فله اي مطبوعات انجاميد و اينک هفت سال بعد از توقيف توانا، شاهد ظهور اولين نشريه تمام کميک ايراني بـه مدير مسئولي محمد رضا زائري هستيم. "جديد" عنوان اين نشريه نوپا هست که اولين شماره آن آذر 1386 بر پيشخوان روزنامـه فروشي ها نشست...
درباره اولين شماره ماهنامـه "جديد"آغاز حرکتي جديد
کتاب هاي کميک comic books يکي از مـهم ترين رسانـه هاي تصويري درون جهان امروز هستند کـه تأثيرات بسيار بر فرهنگ عمومي و هنرهاي بصري گذاشته اند. کمپاني هايي مثل "مارول" و "دي.سي" از نيمـه اول قرن بيستم شروع بـه توليد مجلات کميک و خلق کاراکترهاي محبوبي مانند "سوپرمن"، "بت من"، "اسپايدرمن" د و کم کم گرافيک ويژه "داستان مصور" (که ترجمـه دقيقي براي کميک استريپ نيست) شکل گرفت و به سينما و نقاشي مدرن هم راه يافت. ردپاي کميک ها را درون سينماي امروز مي توان درون آثار هنرمنداني چون کوئنتين تارانتينو، گاي ريچي و روبرت رودريگوئز مشاهده کرد. کميک ها منشاء اقتباس هاي سينمايي مختلفي هم بوده اند، از کميک هاي حماسي کلاسيک مانند "سوپرمن"، "بت من"، "هالک"، "اسپايدرمن" که تا آثار متفاوت و خاص تر مثل "شـهرگناه" فرانک ميلر.اما کميک درون ايران حکايت ديگري دارد، غير از عرضه آثار ترجمـه شده (تن تن، استريکس...) و چند تلاش فردي، هرگز حرکت اصولي درون زمينـه چاپ کتاب ها و مجلات کميک ايراني انجام نشده و حتي درون مقاطعي جلوي آن را بـه بهانـه هاي واهي گرفته اند. نشريه "توانا" بـه مدير مسئولي ايرج رستگار اولين نشريه کميک ايراني محسوب مي شود کـه در فضاي بعد از دوم خرداد پا بـه عرصه گذاشت و با مقبوليت نسبي عام همراه بود اما "توانا" بيشتر، سمت و سوي اجتماعي- سياسي داشت و همين، بـه تعطيلي آن درون جريان توقيف فله اي مطبوعات اصلاح طلب انجاميد.
هفت سال بعد از توقيف توانا، شاهد ظهور اولين نشريه تمام کميک ايراني بـه مدير مسئولي محمد رضا زائري هستيم. "جديد" عنوان اين نشريه نوپا هست که اولين شماره آن آذر 1386 بر پيشخوان روزنامـه فروشي ها نشست. "جديد" با چاپ رنگي قابل قبول و کاغذ مرغوب اش بسيار بيشتر از "توانا" کـه در قطع روزنامـه اي بـه صورت سياه و سفيد منتشر مي شد، بـه معيارهاي يک نشريه کميک، نزديک هست و سعي دارد بـه دور از سياست زدگي، بر خود کميک بـه عنوان رسانـه بصري تآثيرگذار و سرگرمي ساز تآکيد کند. اين شروع جذاب و قابل تحسين اما، اشکالاتي هم دارد. از جمله اين کـه تنـها دو عنوان از مجموع شش داستان منتشره درون اولين شماره "توليدي" اند: "ملانصرالدين" اثر علي درخشي و "اسرارپنـهان" کاري از اميرمحمدرضايي. مي توان مشکلات تحريريه "جديد" را براي جذب و به کار گيري استعدادهاي کميک درون همان شماره اول و توليد آثاري کـه با هزارويک خط قرمز عرفي و اجتماعي همخوان باشند حدس زد و درک کرد اما مسلماً اين بهانـه درون بلند مدت قابل قبول نخواهد بود؛ مجله کميک ايراني، کميک هاي ايراني مي خواهد و چنين حرکتي حتماً بايد بعد از جمع آوري و ذخيره سازي چندين قسمت کميک از هنرمندان درون سبک هاي مختلف، آغاز شود. متأسفانـه شيوه کار درون ايران معمولاً بر عاست: دست خالي بـه جاده مي زنيم بـه اميد اين کـه ميان راه، توشـه را جمع کنيم!
در هرحال از اين دو کميک ايراني، "ملانصرالدين" بازخواني پست مدرنيستي روايتي معروف از اين کاراکتر آشنا است و شوخ طبعي هميشگي علي درخشي را بـه همراه دارد. سبک بصري درخشي بـه سياق "گارفيلد"، ساده و کارتوني اما درون عين حال استادانـه و ديدني است. "اسرارپنـهان" اما سعي دارد فضايي سياه، اکسپرسيونيستي و جدي با حال و هوايي سينمايي خلق کند. تأکيد بر رنگ هاي تيره و سايه روشن هاي غليظ و استفاده طراح از نماهاي متنوع (کلوزاپ، لانگ شات، مديوم شات) بـه همين منظور بوده اما قسمت اول اين کميک، درون چيدمان قاب ها و توالي نماها (دکوپاژ) مشکل دارد. انگار امير محمدرضايي، بيش از سبک بصري سينماي اکسپرسيونيستي، تحت تأثير دکوپاژ بي هدف، کادربندي هاي خنثي و روايت کشدار سريال هاي فارسي بوده و همين بـه اثر او آسيب رسانده است. از طرفي فقدان فضاي منفي و تراکم قاب هاي کوچکي کـه حد فاصل شان را رنگ سياه پر کرده چشم را مي آزارد و خسته مي کند. شايد بهتر باشد کـه اين هنرمند جوان تجديد نظري درون گرافيک صفحات کميک خود کند.
کميک هاي ترجمـه اي نشريه جز "آستريکس" اثر "گوسيني و اودرزو" و تا حدي "هابيت" کاري از تصويرساز معروف، "ديويد ونزل" جزو آثار معتبر و دست اول اين هنر بـه شمار نمي آيند و نمي توانند نمونـه هاي مناسبي جهت آشناسازي مخاطبان با کميک استريپ غربي تلقي شوند. انگار درون انتخاب اين کميک ها هم محدوديت ها و معذوريت ها موثرتر بوده اند که تا کيفيت و اهميت آثار. کميک "زيدان" روايت خسته کننده و خنثايي از زندگي فوتباليست معروف فرانسوي هست که طراحي متوسط و نماهايي راکد و بي حس و حال دارد کـه با روح اين ورزش مـهيج متضاد است. "مکونگ" اثر "خاوير کوير" و "ژان کلود بارتول" کميک بهتري درون سياق "بليک و مورتيمر" هست که از ترجمـه بد ديالوگ ها رنج مي برد. درون ضمن مشخص نيست چرا نام هيچ يک از اين چهار کميک بـه فارسي درج نشده است؟
لابه لاي کميک ها را بخش هاي متفرقه اي مانند آموزش تکنيک هاي طراحي، معرفي هنرمندان خارجي و داخلي و طراحي کاراکترهاي Anime[کوتاه شده کلمـه انيميشن کـه براي ناميدن کارتون هاي ژاپني بـه کار مي رود] پر کرده کـه نظم و روال چندان مشخصي ندارند و باري بـه هرجهت بـه نظر مي آيند. ظاهراً چاره اي نيست، هر رسانـه اي بايد حاوي نکات "آموزنده" باشد که تا به رسميت شناخته شود!
با تمام اين تفاصيل، "جديد" تجربه اي ارزنده و قابل قبول درون ميداني هست که پيش از اين چندان آزموده نشده. بر اشکالات بايد چشم پوشيد و منتظر آينده ماند، هر چند وعده انتشار کميک زندگينامـه "احمد شاه مسعود" درون صفحه 24 چندان شوق برانگيز نباشد!
هزار و يک شب ♦ داستان
مجموعه داستان کوارتت مرگ و از فتح الله بي نياز چاپ شد، اما از خود اين قصه کـه نامش را بـه مجموعه نيز بخشيده، درون کتاب اثري ديده نمي شود. گويا اداره مميزي ارشاد سرزمين عجايب دستور داده بر حذف کلي اين داستان داده است...
کوارتت مرگ و
گاهى از كار كه برمىگردد، حتى نگاهم نمىكند، زيربه سؤالم جواب مىدهد و با اينكه چشم از او برنمىدارم و منتظر شنيدن صدايش هستم، بـه اتاقش مىرود و در را مىبندد. آنوقت يا سكوت مطلق هست يا درحالىكه چشم بـه درِ اتاقش دوختهام و منتظر بازشدن درون و ديدنش هستم، كوارتت مرگ و اثر شوبرت را مىشنوم - همان آهنگى كه وقتى تنـهايم و دلم مىگيرد، بـه آن گوش مىدهم که تا بيشتر دلم بگيرد و حتى گريه كنم، ولى درون عين حال لذت ببرم؛ مثل وقتىكه جاى زخم را مىخارانم که تا هم لذت ببرم و هم درد بكشم - زخمهايى كه همينجورى روى تنم پيدا نشدهاند، و ريشـهاى قديمى دارند.
گاهى هم بـه اتاقش نمىرود و با قيافهاى گرفته، با حركاتى تند و عصبى، ظرف مىشويد و شام درست مىكند، بىآنكه با من حرف بزند.
اما بيشتر روزها، همينكه بـه خانـه مىآيد، مرا درون آغوش مىگيرد، بيش از ده دفعه بر سر و صورتم بوسه مىزند، بـه موهايم دست مىكشد، سرش را عقب مىبرد، خيره نگاهم مىكند، بعد آه بلندى مىكشد، بغلم مىكند و با صدايى خسته و غمناك مىگويد: "عزيزم! عزيز دلم!"
حالت قيافهاش جورى است، و نگاهش و صدايش طورى هست كه دلم نمىآيد بـه او بگويم هنوز درد مىكشم، كه چه بلايى سرم آمده، و چندبار سيلى خوردهام، و گوشم چقدر پيچيده شده و كتفم آنقدر فشرده شده كه خودبهخود اشك از چشمهايم سرازير شده. دلم نمىآيد بگويم؛ چون مىترسم حالش بد شود و اين دقيقههاى خوب را از دست بدهد. بيشتر روزها مىگويد: "يادت باشـه كه فقط مال منى! مال من!"
منظورش را مىفهمم؛ منظورش عمو جواد هست كه او هم ديوانـهوار دوستم دارد و خيلى روزها، بهمحض ترك كارخانـه، بهسرعت بـه ديدنم مىآيد که تا پيش از آمدن مادرم، يكى دو ساعت با من باشد. دست هايش بالا مي گيرد و همچنانكه دعا مىخواند، مرا درون آغوش مىگيرد: "فاطمـه زهرا نگهدارت باشـه! عزيزم! تنـها يادگارم!"
بعد غرق بوسهام مىكند، شكلات بهم مىدهد. مىداند كه از شكلات خوشم مىآيد. چشمهاى اشكآلودش را بالا مىگيرد: "از خدا بخواه كه همـهمونو ببخشـه... پدرتو، مادرتو، منو، همـه رو!"
مرا بـه خودش فشار مىدهد. اشكهايش گردنم را خيس مىكند: "سهيلا ! عزيز دلم! اگه بدونم چى دوس دارى، زير بار قرض مىرم، وام مىگيرم تا..."
بدنم درد مىگيرد. خودم را از ميان دستهايش آزاد مىكنم. مىگويد: "از من ناراحتى؟"- اصلاً ! دوستت دارم! دوستت دارم عمو جواد !و صورتش را مىبوسم.
به او نمىگويم كه جاى كبود نيشگونها روى كشاله ران راستم مانده است، همانطور كه بـه مادرم نمىگويم. بـه او نمىگويم كه جاى دندانها روى بازوى چپم مانده است، همانطور كه بـه مادرم نگفتهام. اگر بگويم دل هر دوشان مىشكند. البته وقتى قيافهام درهم مىرود و خودم را از بغلشان بيرون مىكشم، هر دو نفر حدسهايى مىزنند، يا من خيال مىكنم حدس مىزنند. اينجور مواقع، مادرم مىگويد: "سهيلا ! اگه تو نبودى خيلى وقت بود كه خودمو كشته بودم."
و از من مىخواهد كه زجردهندهها را ببخشم؛ مثل عمو جواد كه مىگويد: "همـه گناهكاريم سهيلا ! دعا كن كه خدا همـهمونو ببخشـه!"- حتى تو رو؟- من از همـه گناهكارترم!- ولى تو خيلى خوبى عمو!و بـه جعبههاى پيراهن و كفش اشاره مىكنم: "خودت چيزى نمىخورى که تا من..."- براى اينكه تو معصومى سهيلا ! بچهها معصومن! كاش آدما هميشـه توى بچگى مىموندن!- مگه مىشـه؟- اگه خدا بخواد، هر كارى شدنىيه!اما مادرم اينجور عقيدهاى ندارد. وقتى آرزوى مرگ مىكند و من مىگويم: "خدا تو را هزار سال ديگه زنده نگهداره."، مىگويد: "از خدا هيچ كارى ساخته نيس... تازه، مىخوام زنده بمونم چهكار كنم؟ من بـه چه درد مىخورم؟ يه زن زشتِ بيوه... بـه درد كى مىخوره؟"
و بـه صورتش اشاره مىكند، جايىكه دور لبهايش چروكخورده و پوستش پلاسيدهشده است؛ چيزى كه درون عكسهاى جوانىاش ديده نمىشود و بههمين خاطر توى ذوق نمىزند. خودش مىگويد: "مال غم و غصه زياده... مال درده... مال زندانـه... اونجا آدم زنده زنده مىپوسه."
اما بعضى روزها كه حالش خوب نيست، منكر اين حرفش مىشود: "مال اون سه سال نيس... من از اولش هم قشنگ نبودم! ريخت خوبى نداشتم! جز پدرت كى مىتونس عاشق يه زشت و لاغر بشـه؟"
بعد، از پدرم حرف مىزند. مىفهمم كه خيلى دوستش داشته. هنوز هم عاشقشـه. اشك توى چشمهايش جمع مىشود: "هيچ مردى اون نمىشـه. بهخاطر من هم كه شده نبايد مىمُرد! نبايد اونو مىكشتن!"
مىترسم از او بپرسم. از عمو جواد مىپرسم: "كى پدرمو كشت."مىلرزد، و رنگش مىپرد. بهوضوح مىلرزد. با صداى خشدار و لرزانى مىگويد: "من و مادرت بايد اونا را ببخشيم، تو هم ببخش! امام حسين هم تشنـههم کـه بود، همـه را بخشيد."- پدر چى؟ اونا را بخشيد؟- بايد ببخشـه، چون اونا خودشون خودشونو نمىبخشن.
عمو با چشمهاى پر از اشك و صداى بغضآلود مىگويد: "جمـهوري اسلامي کـه شروع کرد بـه کشتن مخالفين، پدر و مادرت رفتن خونـه يكى از قوم و خويشهاى دور، توى شـهر بابل. بعد از مدتى فكر كردن بهتره جاشونو عوض كنن که تا دست پاسدارها بـه اونا نرسه. چمدونشونو بستن و رفتن شـهر رشت. قرار بود برن خونـه يكى از دوستاى مادرت. روز حركت بـه بزرگ تلفن كردن."- چرا نيومدن خونـه تو.- خُب، براى اينكه مادرت مث حالا از من خوشش نمىاومد.- چون كارگر بودى؟- شايد.
مادرم مىگويد: "دروغ مىگه! من اونموقع طرفدار طبقه كارگر بودم، چهطور مىتونستم از او بدم بياد... اگه بدم مىاومد، بهخاطر چيزاى ديگهاى بود."- گناه؟- منظورت چيه؟- اون همـهاش از گناه حرف مىزنـه. مىگه همـه گناهكارن.- بـه خودش نگاه مىكنـه!اما زياد طول نمىكشد كه مىگويد: "شايد هم حق داشته باشـه. مثلاً اونكه اين بلاها را سرت مياره، گناهكاره."عمو جواد هم، كبودى دستم را كه مىبيند، مىگويد: "حق با مادرته، بخشش داشته باش."بعد از مادرم تعريف مىكند: "درسته كه خدا رو قبول نداره، ولى من دوستش دارم. تو هم بايد دوستش داشته باشى. او خيلى زجر كشيد. حقشـه كه ماها دوستش داشته باشيم."
مادرم مىگويد: "بيشترين زجر رو توى دوره فرار كشيديم. توى گلوگاه تهران اتوبوس رو نگه داشتن. يه پاسدار ارش و و سه بسيجي اومدن بالا. قلبم افتاد پايين. دلم آشوب شد، خيال كنم رنگم مثل گچ سفيد شد. اپاسدار راست اومد سراغ ما. چيزى نمونده بود كه همونجا تو رو بـه دنيا بيارم. ولى هر جور بود، دستم را بـه صندلىها گرفتم و اومدم پايين. هنوز خيلى زوده كه معنى وحشت رو بفهمى. بردنمون زندان. پنج روز بعد پدرتو اعدام كردن... سه ماه بعد تو بـه دنيا اومدى."- گلوگاه چيه؟- ورودى شـهر.- همـه گلوگاهها بدند؟
جواب نداد. رفت روى تخت دراز كشيد. روز بعد عمويم جعبه شكلات را يك طرفم مىگذارد و جعبه عروسك و پلاستيك جورابها را طرف ديگرم و در جواب اين سؤال مىگويد: "تا چه كسى نشونى اونجا را داده باشـه."بعدش توى چشمهايم زل مىزند: "هنوز خيلى زوده كه بدونى معنى گناه چيه؟ اون گناهكارى كه پدر و مادرتو لو داده، الان داره اون دنيا توى آتيش جهنم مىسوزه."- آتيش خيلى زياد؟- آتيش خيلى زياد! دقيقاً توى قلب جهنم!- اون كى بود؟- اگه مىدونستم كه بهت مىگفتم! يه گمراه بود، يه آدم بدبخت كه خيال مىكرد جمـهوري اسلامي حکومت خوبيه و مىخواد كشورو آباد كنـه. تقصير اون بالايي ها بود، اين قدر تبليغ كردند كه بيشتر مردم رفتند طرف شون، يا دستكم ساكت موندن... اون مرد همينجورى بـه مادربزرگت تلفن زده بود. مادربزرگت از روى سادگى همـه چيزو بـه او گفت. حتي ساعت حرکت پدر و مادرتو. او هم بـه پاسدارها خبر داد.- بعد چى شد؟- بعد، بدبختى اون روسياه شروع شد؛ اولش زنش دقمرگ شد، بعد خودش مريض شد. چند ماه آزگار جون كند. بالاخره مُرد و راحت شد! نـه، راحت هم نشد! داره اون دنيا توى آتيش مىسوزه.- مسلمون بود؟- مسلمون بود ولى با کشت و کشتارها ي جمـهوري اسلامي از خدا بريد. مي گفت : "اگه اسلام اينـه و خدا کاري نمي کنـه يعني وجود نداره."
و گفت : "ولي زن بيچاره هر چه پيرو حق بود."منظورش را نفهميدم. پرسيدم. نتوانست جوابم را بدهد. از مادرم نمىشد سؤال كنم. قيافهاش تو هم بود. اما جاى نيشگونها را كه ديد، از عصبانيت افتاد. بغلم كرد و گفت: "اون لعنتى چه از جونت مىخواد كه اينجورى زجرت مىده."- عيب نداره؛ مىبخشمش، من هم پيرو حقم.به چشمهايم زل زد. گفتم: "مسلمون نيستم، فقط پيرو حقم."لبخند تلخي زد و گفت : "مثل زن عموت؟"- آره!- من خيلى دوستش داشتم، زن خيلى خوبى بود.- ؟ راستى كى شما را لو داد؟- مىخواى حتماً بدونى؟- آره!- عمو جواد.سرم گيج رفت. هاج و واج ماندم. گفت: "درست شنيدى."
داشتم ضعف مىكردم كه صدايش را شنيدم: "فكر مىكرد اگر دو که تا کمونيست رو بده دست پاسدارها، بـه اسلام خدمت مىكنـه. زنش بـه قول تو پيرو حق بود. از اينكار، غصهدار شد و دق كرد."- از عمو جواد بدم مياد!- من اونو بخشيدم.- تو كه پيرو حق نيستى. اون دفعه گفتي ديگه حق و حقيقتي توي اين دنيا نيست.- آره، ولى ديگه وقت و حوصله نفرت و كينـه رو ندارم. فقط براى مردن وقت دارم. از روزى ده ساعت كار و دو ساعت رفت و آمد خسته شدم، خيلى خسته شدم.روز بعد بـه عمو جواد نگاه نكردم. گُل ِسرى را كه خريده بود، بـه موهايم زد و بسته شكلات را دستم داد. داشت مىبوسيدم كه ناگهانى گفتم: "تو پدر و مادرمو بدبختمو لو دادى... من، من بعداً كه بزرگ شدم، اينو توى خاطراتم مىنويسم. همـه جا مي گم."جلويم چندك زد. درون آغوشم گرفت. جيغ زدم. گفت: "چى شده؟"- دردم گرفت؛ جاى نيشگون و دندون درد گرفت.
جاىشان را كه ديد، باز هم صورتش را درون ميان دستها گرفت و زارزار گريه كرد. هميشـه با ديدن اين چيزها، گريهاش مىگرفت. آرام بغلم زد. گفت: "پس بنويس كه وقتى مادر بدبختت عصبانيه، گازت مي گيره و شكنجهات مىكنـه."- باشـه؛ مىنويسم. همـه چيز رو مىنويسم.- بعد بنويس کـه عموت کور و پشيمونـه و روزي هزار دفعه مي ميره... بيشتر از هزار دفعه.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>ره آورد داغ درون زمستان سرد</strong>
آمريکا و ايالت کاليفرنيا بـه عنوان بزرگ ترين مرکز سايرانيان درون خارج از کشور، محل انتشار نشريات متعددي است. هم اکنون درون آمريکا 8 نشريه هفتگي، 9 نشريه ماهانـه، 7 فصلنامـه، و 30 نشريه نيم سالانـه و گاهنامـه چاپخش مي شود. اگر از نشريات عمومي، كه اغلب درون برگيرنده يك يا چند صفت "فرهنگي، اجتماعي، سياسي، علمي، تاريخي، و ورزشي" هستند، بگذريم چندين نشريه معتبر وجود دارد كه جنبه علمي و تحقيقي داشته و انتشارشان درون جامعه تحقيقي- فرهنگي تاثير گذار بوده است. مانند دو فصلنامـه "ايران نامـه" و "ايران شناسي" کـه از نشريات تحقيقي معتبرمحسوب شده و مطالب شان نـه تنـها هم وزن و همسنگ نشريات جدي درون ايران است، بلكه مقالات آنـها همـه بطور دست اول توسط محققان دانشگاهي و فرهنگي تهيه شده و مورد استناد و تفحص محققين قرار ميگيرد. سومين فصلنامـه معتبر خارج از کشور "ره آورد" يا"نامـه آزاد انديشان ايران" هست که درون سال 1981 توسط زنده ياد حسن شـهباز بنيان گذاري شد و تاكنون مقالات تاريخي[به ويژه خاطرات دولتمردان دوران پهلوي کـه ميتواند براي محققين آينده مفيد باشند] و فرهنگي- هنري را منتشر کرده است.
در توصيف و شناخت فصلنامـه ره آورد، كه بـه درستي "نامـه آزاد انديشان ايران" نام گرفته و مطالب غني و خواندني اش تحسين هر دوستدار كتاب و اهل پژوهش و انديشـه را بر ميانگيزد، بايد گفت بـه راستي كار سترگي هست كه بدون كوشش شبانـه روزي كوشندگان آن و عشق و علاقه بـه حفظ و گسترش فرهنگ ايراني و بالا بردن فضاي روشنگري و بازانديشي ممكن نبوده و نيست. اين ويژگي ها صرفا از حجم مطالب و ظاهر نفيس و چشمگير ناشي نمي شود، بلكه محتواي غني و پشتوانـه فكري آن هست که بـه اين نشريه وزن و اعتباري خاص مي بخشد. ره آورد گردآورنده مجموعه پر باري از ادب، هنر، دين، فلسفه، شعر، تاريخ، مسايل و مفاهيم اجتماعي و خاطرهها و سرگذشت بزرگان و تاريخ سازان ايراني و بررسي و نقد كتاب هست كه با قلم اهل فناش هر بار درون مجلدي زيبا و قطور و بسيار حرفهاي بـه رشته تحرير درون ميآيد که تا به خواست هرعلاقه و سليقهاي پاسخ دهد.
هشتاد و يکمين شماره اين نشريه درون حالي منتشر مي شود کـه استاد حسن شـهباز ديگر درون ميان دوستداران فرهنگ و ادب پارسي نيست. اين ششمين شماره بعد از فوت ايشان درون هفتم ماه مـه 2007 هست که همچون روال سال هاي پيشين درون 8 بخش تنظيم و انتشار يافته است.
در اين شماره ضمن بدرود با مشاهيري چون عليرضا حيدري، مـهندس خليل پارسا، ابوالفتح اردلان، قيصر امي پور و ژاله اصفهاني کـه به تازگي از ميان ما رفتند، مطالبي بـه ياد و خاطره عمران صلاحي، احمد شـهيد، حبيب نفيسي، مکرم اصفهاني-سخنور جهل ستيز و نصرالله امير انتظام چاپ شده است.
در بخش ادب، هنر، دين، فلسفه اين شماره مي خوانيد: عيار خرد درون شعر ماندگار[پروفسور فضل الله رضا]، در شناخت عرفان[جهانگير شمس آوري]، يک ميليون امضا[دکتر کاظم علمداري]، آينده مذهب درون اروپا[دکتر علي بيهقي]، سيري درون آثار نقاشي حسام ابريشمي[ماندانا زنديان]، کيومرث درون اسطوره و در روانشناسي[مـهدي سررشته داري]، گفت و گويي صميمانـه با پوران فرخزاد[دکتر مينو وزيري گرجي]، رباعي و بن مايه ساختاري آن[احمد وکيلي]، دموکراسي آمريکا را بهتر بشناسيم[دکتر عسگري]، نگاهي بـه ادبيات داستاني نسل امروز ايران[شـهرنوش پارسي پور]، گياهان ديگردر هزار سال شـهعر فارسي[دکتر بهرام گرامي].
بخش ايران درون گذرگاه تاريخ نيز با مقالاتي از دکتر محمد توکلي طرقي[مادر وطن و اجتهاد عمومي]، حسن آذين فر[تاريخ پول]، پروفسور سيدحسن امين[امير کبير و اصلاحات قضايي]، دکتر حيدر قلي عمراني[دربار شاهنشاهي و اتحاديه هاي کاگري]، دکتر ميترا مقبوله[داستان ملکه استر و خشايارشا]، دکتر اميد اسفندياري[اصناف پيشـه ور درون دوره صفوي]بهزد حسني و نسيم دانشور[حثقوق بشر و طلوع پرشکوه هخامنشيان]، اسماعيل جسيم[مروري بر تاريخ روزنامـه نگاري درون ايران] و قسمت دوم مصاحبه ماندانا زنديان با ايرج گرگين طينت يافته است.
در قسمت معرفي و نقد کتاب نيز شش کتاب از جمله خاطرات يک گيشا، گل و گياه درون هزار سال شعر فارسي، مـهره مار و... بررسي شده است.
بخش شعر و شاعران هشتاد و يکمين شماره نيز با شعري از زنده ياد حسن شـهباز بـه نام درون آن هامون پاک موطن زرتشت آغاز شده و سپس اشعاري از مجيد نفيسي، حسين منزوي، ليلا فرجامي، مانا ااقيي و ساناز زارعي درون پي مي آيد.
فصلنامـه ره آورد کـه در يک سال گذشته بـه همت بانو شعله شـهباز، همسر استاد حسن شـهباز، فرزند شان گيتي شـهباز و دوستان آن زنده ياد از جمله غفور ميزرايي و نصرتالله ضيايي منتشر شده، همچون شماره پيشين فصل انتهايي خود را بـه خلاصه نوشته ها بـه زبان انگليسي اختصاص داده است.
P.O.Box 94000 creteil cedexFrance10014
<strong>صوراسرافيل: نامـه آزادي</strong>
نويسنده: سهراب يزداني288ص، تهران: نشر ني، 1386، چاپ اول
در ميان ده ها روزنامـه اي كه بعد از برقراري مشروطيت درون ايران منتشر شدند، «صور اسرافيل» نام و آوازه اي بي همانند يافت و به صورت يادگار ارزشمند مشروطيت ايران درون آمد. نويسندگان «صور اسرافيل» به نقد گسترده پديده هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه خود پرداختند. هدف نقد آنان، گذار از دايره عقب ماندگي و ساختن جامعه اي پيشرفته بر پايه عدالت اجتماعي بود. مقاله هاي اصلي اين نشريه مترقي، زمينـه فكري مشخصي داشتند و نويسندگان آنـها مي خواستند علاوه بر نشان عوارض عقب ماندگي، بـه ريشـه هاي دشواري هاي اجتماعي نيز پي ببرند. درون كتاب حاضر، چند سرمقاله و مقاله كليدي «صور اسرافيل» و ستون طنز «چرند و پرند» بررسي شده و پرسش هاي زير مورد توجه قرار گرفته است: 1- نويسندگان «صور اسرافيل» صفحه سياست كشور را چگونـه مي ديدند؟ 2- چه راه حلي براي مسئله ارضي ارائه كردند؟ 3- از مقوله هاي حساس سنت و تجدد چگونـه سخن گفتند؟ 4- كدام مكتب هاي فكري و سياسي راهنماي آنان بود؟
<strong>از دريچه نقد: گفتارها و جستارهاي انتقادي ادبي- مجموعه 2 جلدي</strong>
نويسنده: عبدالعلي دستغيببه كوشش: عليرضا قوجه زاده1139 ص، تهران: موسسه خانـه كتاب، 1386، چاپ اول
اين كتاب، گزيده اي از مقاله هايي هست كه درون فاصله سال هاي 1337 که تا 1385 خورشيدي نوشته شده و بيشتر آنـها درون مجله ها و روزنامـه هايي مانند «فردوسي»، «نگين»، «پيام نوين»، «چيستا»، «كيهان فرهنگي» و... چاپ شده است. موضوع اين مقاله ها، نقد داستان و شعر معاصر ايران، نظريه هاي ادبي و هنري و بررسي آثاري از نويسندگان و شاعران فارسي زبان و هدف آنـها، روشن كردن گوشـه هايي ناشناخته از ادبيات كلاسيك و معاصر ايران است. از اين رو مقاله هاي اين مجموعه بسيار متنوع است. درون جايي، كتاب هاي شعر و داستان نقد شده، درون جايي، آثار بزرگان ادب كلاسيك فارسي مورد بررسي قرار گرفته و در جايي ديگر، از نظريه هاي فلسفي و ادبي سخن رفته است. بخش بزرگي از اين مجموعه بـه بررسي ادبيات داستاني و شعر معاصر ايران اختصاص دارد. درون اين بخش آثار شاعران و نويسندگان مشـهور و هم چنين كم تر شناخته شده معاصر، مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است.
<strong>نمدهاي ايراني: پژوهشي درون زمينـه نمدهاي منطقه گرگان و دشت(مصور، رنگي)</strong>
نويسنده: محمود جوادي پور472 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
نمدهاي ايران، درون هر منطقه از اين سرزمين بزرگ، رازي سر بـه مـهر دارند. اين نمدها، با شكل هاي تجريدي و نمادين و رنگ هاي برگرفته از طبيعت، بخشي از فرهنگ و هنر عاميانـه ما را تشكيل مي دهند. پژوهشي درباره نمدهاي ايران، درون مقام مقايسه نسبت بـه قالي و گليم، بسيار اندك و انگشت شمار است. از اين رو كتاب حاضر را بـه حق مي توان جزء اولين پژوهش هاي علمي درون زمينـه شناخت نمدهاي ايران دانست. نويسنده ضمن بررسي دقيق نمدهاي منطقه گرگان و دشت درون شمال شرقي ايران، نشان مي دهد كه چگونـه عدم رعايت دقيق نكات فني بر پايه يك روش ثابت و حساب شده علمي، بيان آزادانـه احساس فردي و سرانجام بر كنار بودن از آلودگي ناشي از تمدن و تجدد، زمينـه ايجاد تنوع و زيبايي درون اين نمدها را بـه وجود آورده است.
<strong>ترمـه هاي سلطنتي ايران و كشمير (مصور، رنگي)</strong>
تاليف: رحيم عناويان، ژرژ عناويانزير نظر: تومويوكي يامانوبه198 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
شال هاي پشمي ايران و هند كه بـه آنـها نام شال كشمير اطلاق گرديده، بـه احتمال قوي زيباترين پارچه هايي هستند كه بـه دست انسان بافته شده اند. اين ترمـه ها كه زادگاهشان قلب آسياي مركزي و ارتفاعات كشمير است، از پشم هاي نرم كشميري كه داراي الياف بلندي هستند تهيه مي شدند. صنايع و هنرهاي وابسته بـه شال هاي كشمير درون زمان حكومت «شاه عباس اول»، مورد توجه و علاقه دربار ايران قرار گرفت. با ورود اين هنر بـه ايران، دوران موسوم بـه دوران طلايي هنر پارچه بافي درون ايران آغاز شد. اين هنر درون دوران صفويه به سرعت رو بـه گسترش گذاشت و چيزي نگذشت كه بر مرحله اي از تكامل رسيد كه متمايز ساختن ترمـه هاي ايراني و كشميري غير ممكن شد. درون كتاب «ترمـه هاي سلطنتي ايران و كشمير»، ضمن تشريح هنر سنتي رنگرزي و بافندگي ترمـه درون ايران و كشمير، خصوصيات پشم، رنگ هاي نباتي و تركيبات شيميايي آنـها و هم چنين روش هاي مختلف بافندگي ترمـه مورد بررسي قرار گرفته است. يك صد تصوير رنگي كتاب، نشان دهنده انواع گوناگون ترمـه و سلسله دوزي هاي ايران و كشمير هست و چهار تصوير اضافي، نمايشگر نمونـه هاي كامل شال مي باشد. علاوه بر آن درون مورد هر يك از قطعات ترمـه معرفي شده درون كتاب، مبدا، تاريخ، نوع رنگ ها، روش بافت، طرح، مايه هاي اصلي و ساير اطلاعات مـهم نيز ارائه شده است.
<strong>از مدرسه معارف که تا انجمن حجتيه و مكتب تفكيك</strong>
نويسنده: محمدرضا ارشادي نيا516 ص، قم: انتشارات بوستان كتاب قم، 1386، چاپ اول
حدود هشتاد سالي هست كه پاره اي از دانشوران حوزه دين، با ارائه ديدگاهي، درون صدد تفكيك فلسفه و عرفان از معارف ديني برآمده اند. آنان مدعي اند كه با اتكاء بـه آموزه هاي قرآن و اهل بيت، حكمتي ناب و خالص ارائه داده اند. اين نوع برداشت درون سال هاي اخير بـه «مكتب تفكيك» مشـهور شده است. تاكنون نقدهاي متعددي به اين مكتب شده اما هيچ كدام بـه استناد منابع دست اول آن نبوده است. كتاب حاضر با اتكاء بـه درس ها و نوشته هاي بنيانگذار اين مشرب، «ميرزا مـهدي اصفهاني» و نيز تقريرات شاگرد برجسته و وفادارش «شيخ محمود تولايي»، مشـهور بـه «حلبي» - كه «انجمن حجتيه» را بنا نـهاد- نوشته شده و در شش فصل بـه معرفي و نقد «مكتب تفكيك» پرداخته است: معرفت شناسي، هستي شناسي، خداشناسي، جهان شناسي، معرفت نفس و معاد شناسي.
<strong>تا شقايق هست... : گزيده اي از نقاشي هاي سهراب سپهري</strong>
نقد نقاشي ها: جلال الدين سلطان كاشفيگردآوري و مقدمـه: پروانـه سپهري92 ص، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1386، چاپ اول
تاكنون كتاب ها و مقالات بسياري درون باب نگاه شاعرانـه «سهراب سپهري» نوشته شده و آلبوم هاي گوناگوني از نقاشي ها و آثار او، گاه بـه صورت پراكنده و گاه بـه شكلي منسجم– بـه عنوان مجموعه آثارش – بـه چاپ رسيده است؛ آثاري كه ما را با گوشـه هايي از هنر او – چه درون قالب شعر و چه درون قالب نقاشي – آشنا كرده اند. با اين حال، باز هم شاهد آثاري هستيم كه «سپهري» درون قلمرو نقاشي بـه وجود آورده و تا بـه حال بـه چاپ نرسيده اند؛ آثاري كه گوياي دست پرتوان او و طراوت انديشـه هايش هستند. درون كتاب «تا شقايق هست...»، تعداد از اين نقاشي ها گردآوري و معرفي شده اند. اين مجموعه از نقاشي هاي او كه شايد سرآغاز راهش بوده باشد، درون بستر عناصر فيگورايتو، با رويكرد بـه طبيعت نقش گرديده اند و حكايت از نگاه شخصي و بصيرت منحصر بـه فرد او دارند.
<strong>مكاتبات دول ثلاثه با دولت ايران/جلد اول: انگليس</strong>
به اهتمام: عباسقلي صادقي، فروزنده كاظمي342 ص، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1386، چاپ اول
اين مجموعه، شامل متن نامـه هايي هست كه سركنسول انگليس درون تبريز درون فاصله سال هاي 1269 که تا 1303 ه. ق، يعني درون دوره سلطنت «ناصرالدين شاه» بـه مقامات ايراني نوشته هست و درون ضمن آنـها خواستار انجام خرده فرمايش هاي خود و اتباع انگليس كه بيشتر تاجر بوده اند، شده است. اين اسناد گوشـه اي از تاريخ معاصر ايران را كه تاكنون كمتر مورد توجه واقع شده است، روشن مي كنند و در مجموع پرده از ضعف دستگاه حكومت ايران بر مي دارند. درون اين اسناد از شخصي بـه نام «ميرزا معصوم خان» ياد شده هست كه داراي عناوين رسمي و غير رسمي مختلفي بوده است، از قبيل « مقرب الخاقان»، «عمده الخوانين العظام»، «آقاي حاجي ميرزا معصوم خان»، «نايب اول كارگزاري درون ولايت آذربايجان» و... از اين رو، درون ابتداي اين مجموعه چند سند كه بـه سابقه زندگي و تحصيلات «ميرزا معصوم خان» مربوط مي شود، آورده شده است.
<strong>صفحه هاي فارسي شركت گرامافون (1899 که تا 1934 ميلادي)</strong>
نويسنده: مايكل كني يربرگردان بـه فارسي: محسن محمدي470 ص، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1386، چاپ اول
موضوع اين كتاب، صفحه شناسي يا ديسكوگرافي آثار موسيقي ايراني هست و بـه بخشي از آثاري مي پردازد كه شركت چند مليتي «گرامافون» و شركت هاي جانشين و شركت هاي وابسته بـه آن ضبط و عرضه كرد. «گرامافون» شركت پيشتاز درون زمينـه صنعت ضبط صدا درون ايران بود. اين شركت نخستين ضبط صفحه از موسيقي ايراني را درون ژانويه 1906 با فرمان حمايتي «مظفر الدين شاه»، پادشاه وقت ايران، انجام داد. نام شركت «گرامافون» بعدها چنان درون ايران مصطلح شد كه اين اسم خاص بـه اسم عام براي صفحه هاي هفتاد و هشت دور و دستگاه هاي پخش صفحه مبدل گرديد.
<strong>نقاشي هاي بقاع متبركه درون ايران (مصور، رنگي)</strong>
نويسنده: علي اصغر ميرزايي مـهر148 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، نقاشي هاي بقاع متبركه درون ايران كه نمونـه كامل نقاشي هاي عاميانـه مذهبي درون سرزمين ما بـه شمار مي آيد، بررسي شده است. توسعه جدي اين نوع نقاشي را درون قرن يازدهم هجري و در نيمـه دوم حكومت صفويه درون ايران بايد بازجست. عواملي كه باعث پيدايش و گسترش نقاشي هاي عاميانـه مذهبي درون اين دوره شدند عبارتنداز: رشد طبقه متوسط شـهري، توسعه بازرگاني و آشنايي با هنر سرزمين هاي ديگر، عدم تمركز هنرها درون دربار، افزايش ثروت عمومي درون جامعه و پديدار شدن اوقات فراغت، مردمي شدن ادبيات درون مكتب اصفهان يا هندي، گسترش نسبي سواد درون جامعه شـهري، جنگ و تنش سياسي- مذهبي پيوسته با رقيب ديرينـه يعني عثماني ها و رشد تعصبات مذهبي همراه با آن، و رواج و تعميق انديشـه هاي شيعي درون ميان مردم و نياز حاكمان بـه تبليغات سياسي كه كاملا با مذهب همراه بود. كتاب «نقاشي هاي بقاع متبرك درون ايران»، كوششي است براي بازشناسي ارزش هاي چشمگير هنري و پايگاه اجتماعي و فرهنگي نقاشي هاي روايي عاميانـه و مذهبي؛ نقاشي هايي كه که تا چندي پيش بر ديوار بقاع متبركه جلوه گري مي كرد و امروزه فقط نمونـه هايي انگشت شمار از آنـها بـه جا مانده است.
<strong>تشيع درون عراق، مرجعيت درون ايران</strong>
نويسنده: رسول جعفريان143 ص، تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب با بحثي درباره پيشينـه تشيع درون عراق و جغرافياي انساني و سياسي شيعه درون آن سرزمين آغاز مي شود. آنگاه گستردگي حضور اتباع ايراني درون عراق، درون آغاز قرن بيستم مورد توجه قرار مي گيرد. فصل بعدي كتاب بـه مسئله مرجعيت شيعه درون عراق و ايران مي پردازد. پايان بخش كتاب، فصلي هست با عنوان «مرجعيت درون عراق و چالش هاي پيش رو درون دوره اخير». درون اين فصل، موضوع هايي هم چون «بازگشت مرجعيت بـه عراق: آيت الله حكيم»، «مشاركت فعال تر عرب هاي شيعه درون حوزه نجف»، «اخراج ايرانيان از عراق»، «تاسيس حزب الدعوه و برآمدن شيعه درون عراق»، «دوران مرجعيت آيت الله خويي» و«عراق بعد از صدام و مرجعيت شيعه»، مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد.
هزارو يک شب ♦ نگاه
"شالي بـه درازاي جاده ابريشم" بي شک مـهم ترين اثر داستاني مـهستي شاهرخي و قصه اي هست نو و مدرن از ادبيات در تبعيد ايران کـه سنگ بناي کارش "زمان و زبان" است. نگاهي انداخته ايم بـه اين کتاب کـه خواننده را از آغاز که تا به انجام درون الاکلنگ رويا و واقعيت، معلق نگه مي دارد...
الاکلنگ رويا و واقعيت
شالي بـه درازاي جاده ابريشم، بي شک مـهم ترين اثر داستاني مـهستي شاهرخي است. قصه اي نو و مدرن از ادبيات درون تبعيد ايران. کـه پس از چاپ درون اروپا( انتشارات باران، سوئد) با و بدون اجازه نويسنده درون ايران نيز بـه چاپ رسيد.
نثر ساده و روان و خلق شخصيت هاي واقعي و ملموس، و انتخاب زبان مناسب براي هر شخصيت از جمله نقاط قوت کتاب مـهستي شاهرخي است. سنگ بناي کار اما، بحث پيرامون دو موضوع جالب و در خور توجه است. "زمان و زبان".
موضوع نخست، زمان هست و شکستن هر قراردادي کـه باعث مي شود ثانيه هاي پي درون پي را از هم جدا بدانيم، و زمان را با گذشت قراردادي اش، محاسبه کنيم و به خاطر بسپاريم. بحث پيرامون زمان و چگونگي اندازه گيري اش، از جمله دغدغه هاي قديمي فکر هست وآغاز آن بـه فيلسوفان قبل از سقراط و افلاطون بر مي گردد.
هراکليطوس، شايد پيشگام تغيير باشد، وي عالم را بـه رودي تشبيه مي کرد کـه دائم درون حال تغيير است. اين فيلسوف افيسوسي، ثبات و بقا را منکر بود و امکان تجربه دوم را مـهال ميدانست.
برمانيدس، ديگر حکيم يونان باستان، بر خلاف هراکليطوس، بـه سکون و وجود معتقد بود و تغيير و تبديل و حرکت را به کل غير واقعي مي دانست. بنا بـه انديشـه برمانيدس، وجود نـه آغاز دارد و نـه انجام. وي بر اين عقيده بود کـه هستي براي آغاز بايد يا از وجود بر آمده باشد يا از عدم کـه اگر از وجود آمده باشد بعد قبل از آن نيز بوده و حادث نشده هست و اگر قرار هست از عدم آمده باشد، عقل از پذيرفتن ان امتناع مي کند. القصه، گفتني پيرامون زمان زياد است. اما ادامـه اين بحث نـه درون ارتباط با اين مقال هست و نـه درون حوصله آن.
مي توان گفت، آنچه درون اين دنياي سريع و اسير درون بند زمان، بـه کمک انسان امروزي مي آيد که تا او را از يوغ ديروزها، امروزها و فرداها برهاند، رويا هست و خيال. چه هويت خيال مستقل از زمان عمل مي کند. خيال، بر خلاف عقل، نـه درون انتظار هست و نـه درون شتاب. همين هست که درکي از گذر زمان ندارد. همين خيال هست که بدنـه اصلي قصه را شکل مي دهد. خيالي بـه درازاي جاده ابريشم.
قصه، حکايت ي خيال باف هست که خارج از وطن زندگي مي کند. ي ايراني، اهل فکر، عاشق پيشـه و همگام با احساسات خاص شرقي. کـه زبان بيگانـه را بـه خوبي نمي شناسد.
از مردي خوش گذران و بي مسئوليت، آبستن هست و بايد راهي پيدا کند که تا جسم اش از حضور اين ميهمان ناخوانده[يا خوانده] رهايي يابد.
قصه از همان اول با آميختگي دنياي خيال و واقعيت، آغاز مي شود و اين روند که تا به آخر ماجرا، ادامـه مي يابد. نشان مرزهايي کـه "زبان" خلق مي کند و سعي درون عبور از اين مرزها، موضوع مـهم دوم است. مرزهايي کـه قدمتي دراز دارند دراز تر خيال آدمي، دراز تر از راه آدمي، دراز تر از درازاي جاده ابريشم.
چرا انسان گاهي معناي کلام همسايه اش را درون نمي يابد؟ چرا يک صورت واحد از کلمـه، درون زبان هاي متفاوت معاني گوناگون را بـه ذهن شنونده انتقال مي دهد و ادامـه اين چراهاي پير.
، درون همان صفحات ابتدايي، براي معرفي شوهرش، مي گويد: اسم شوهرم john است. درون کتاب مقدس او را "يوحنا" ناميده اند. درون کارائيب و آرژانتين "خوان" صدايش مي کنند. درون فرانسه، ژان و در اروپاي شمالي "يان" و... اوقاتي کـه با هم باشيم و من خيلي مـهربان بشوم، مي گويم: جانم يا جان من. جان انگليسي با جان فارسي، تجانس دارد و اکنون درون زندگي ، اين دو زبان بـه هم آميخته اند، و اين تفاوت درون معناي کلام، خود مجالي تازه هست براي انديشيدن. و يا درون جايي ديگر، چه ظريف، بـه دنياي کودکي اش مي رود و قصه هاي پدر. سپس از همان عبارت سنتي براي تمام قصه هاي عاميانـه، "بالا رفتيم ماست بود، پايين اومديم دوغ بود، قصه ما دروغ بود" استفاده مي کند و ماست فارسي را بـه ماست انگليسي(به معناي بايد) مي پيونداند. نمونـه هاي اين چنيني درون تمام طول رمان بـه کرات ديده مي شوند.
زبان نثر نيز گاه بـه شعر متمايل مي شود و گاه بـه زبان خيالات کنگ و مبهم. همين هست که ساختار رمان، مدرن هست و خود را درون هيچ چارچوبي اسير نمي کند.
بنابراين چنان دور از ذهن نيست کـه نويسنده، آراي فلسفي و جهان بيني شخصي اش را نيز درون قصه بگنجاند، همين جملات و گاه کلمات، خواننده را از دنياي ذهني نويسنده آگاه مي کند...
مثلاٌ، هنگامي کـه ايراني و پسر اسپانيايي بر سر اثبات عشق شان مجادله مي کنند. پسر براي سهولت ارتباط با معشوقه شرقي، کمي فارسي آموخته هست و همين موضوع را دليلي بر عاشق بودن خود مي داند. بعد در جواب که بـه دنبال رد پايي از عشق درون رابطه شان مي گردد، مي گويد: احمق جان، من حتي سعي کردم، آن زبان باستاني ترا ياد بگيرم، که تا اوقاتي کـه با خود تنـهايي فرياد مي کشي، بفهمم چه مي گويي! اما جواب با مزه تر است:... من هم سعي کردم آن زبان " استعمارگرت" را ياد بگيرم، تا...
گويا قرار نيست اين وهم طولاني پايان بگيرد. و بناست هويت غرب همچنان درون ذهن ايراني استعمارگر باقي بماند. آيا القاي اين تفکر درون ذهن مردم ايران، خود نوعي دگر از استعمار نيست؟
البته، شايد منظور نويسنده، ورود زبان اسپانيولي بـه آمريکاي لاتين باشد کـه به انزوا رفتن و در نـهايت مرگ زبان هاي بومي آن منطقه را درون پي داشت... اما بـه هر حال اين هم نمي تواند توجيه مناسبي براي بـه کارگرفتن صفت "استعمارگر"، باشد براي يک زبان خاص.يا درون جايي ديگر، از قول استاد مي گويد:"... همان طور کـه مي دانيد، هنر و تمدن يونان زاينده هست ولي برعهنر شرقي، هنري بسته و سترون است..." و پشت بندش مي گويد: اديپ يعني نسل نو، نسلي کـه پدرش را مي کشد که تا به آگاهي دست يابد..." کند و کاو درون اساطير يونان، مشخص مي کند اسطوره اديپوس، بيش از اينکه از باروري و شکوفا شدن سخن گويد، از جبر مي گويد و اسير بودن بشر درون دست سرنوشت از پيش تعيين شده. لايوس، پدر اوديپ براي رهايي از پيشگويي هاتف معبد آپولو، فرزندش را بـه دست چوپاني سپرد که تا زندگي پسر را پايان بخشد، اما پسر زنده ماند و سال ها بعد، پدر را کشت و مادر را بـه زني گرفت و از مادر صاحب فرزند شد. زماني کـه ژوکاستا(مادر و همسر اوديپ) از هويت واقعي اديپ آگاه شد، تاب اين نفرين نياورد و زندگي خود را پايان داد. اديپ هم تاريکي گزيد و خود را از از ديدن جهان محروم ساخت. چه تاريکي، بهتر از ديدن اين ننگ.
کجاي قصه اديپ بـه زايش و پويايي اشاره دارد؟ و تازه جالب هست که همان استاد، هنر و اسطوره ايراني را سترون مي داند... ايرانياني کـه چنان ارزشي براي زايش و نو شدن قائل بودند، کـه مبناي تاريخ شان را پيروزي جمشيد و آمدن بهار گذاشتند. اين يعني اسطوره ايراني بسته و ساکن است؟اما درون کل، کتاب مـهستي شاهرخي، کتابي هست که درون حوزه ادبيات مـهاجر، بسيار جديد هست و نوآوري هاي منحصر بـه فرد دارد. کتابي کـه اين سفر و نامانوس بودن شرايط جديد را درون فرم هم رعايت کرده هست و خواننده را از آغاز که تا به انجام درون اين الاکلنگ رويا و واقعيت، معلق نگه مي
[هنر Farzadnet: Tuesday, January 29, 2008 پيام تبريک براى دندون دراوردن بچه]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 20 Sep 2018 07:24:00 +0000